دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

چیزی شبیه به سفرنامه (یزد، اسفند 95)

یکی از کارهایی که با تمام وجود دوست دارم در طول عمرم آن را حتما انجام دهم این است که به نقاط مختلف دنیا سفر کنم و درباره آنجا و حس و حال خودم و مشاهداتم بنویسم. این نوشته‌ها می‌تواند هم سفرنامه باشد و هم نه. حتی معلوم نیست که چه قالبی خواهد داشت. باید اعتراف کنم دو نوشته ای که در گذشته در این چارچوب نوشته ام به هیچ وجه خودم را راضی نکرده است ولی دلیل نمی‌شود کاری که دوست دارم را انجام ندهم.آنقدر این کار را تکرار می‌کنم تا به یک قالب مطلوب راضی کننده برسم. به سراغ یزد برویم. شهری که حس و حال متفاوتی داشت و تجربه زیسته متفاوتی را برای من رقم زد.


 چالش جدید


اولین چالش در این سفر آن بود که شرایط تازه ای را سپری می‌کنم و به مانند گذشته نمی‌توام هرکاری را انجام دهم و هر چیزی را بخورم. باید به موقع دارو مصرف کنم و داروهایم در شرایط خاصی نگهداری می‌شوند. کیف مخصوص حمل دارو و حمل وسیله اضافی ههم جزو مواردی است که باید به آن اشاره کرد. دیگر خبری از خوردن غذاهای مضر و سیگار کشیدن نیست و باید از جمع فاصله گرفت.اولین باری بود که در سفر رفیق‌هایم در گوشه ای سیگار می‌کشیدند و من در گوشه ای دیگر نگاهشان می‌کردم. باید خودم را با سیگار کشیدن دوستان هماهنگ کنم و دوستان هم خودشان را با سیگار نکشیدن من. باید بعد از یک غذای خوشمزه خودم را کنم که سیگار نکشم. در یک هوای هوای دلچسب، در یک حس و حال دوست داشتنی. باید مواظب بود که دلم نخواهد که یک پک به آن لعنتی بزنم.آخر اگر آن یک پک را بزنم تمام است. دوباره درگیر می‌کند و باز باید با او و خودت بجنگی تا کنارش بگذاری. هر چند که معمولا مجبور می‌شوی که کنارش بگذاری. در این شرایط چه باید کرد؟ جماعت سیگاری باید مراعات حال آن یک نفر را بکنند یا به عکس، آن یک نفر باید بر مبنای خواسته اکثریت عمل کند؟ 



 جدال برساخته ذهن با امر واقع



یکی از اصلی ترین بخش‌های یک سفر توضیحات مربوط به مقصد است. یعنی فرد نگارنده سفرنامه توضیحات مبسوطی در مورد مکانی که به آنجا سفر کرده می‌دهد. ولی من ترجیح می‌دهم که این کار را نکنم. اگر درباره یزد اطلاعاتی می‌خواهید با یک جستجوی ساده به آن خواهید رسید. من یزدی که خودم دیدم را تعریف می‌کنم.قبل از آنکه به این شهر سفر کنم تصاویری از آن در ذهنم وجود داشت. تمام در و دیوار و معابر آن را کاهگلی می‌دیدم با ساختمان‌هایی که بادگیر دارند. یزد را پر از حسینیه تصور می‌کردم با زن‌هایی رو گرفته. در بدو ورود این تصویر بهم ریخت. یزد هم به مانند تصویر ثابتی که از شهر داریم بود. خیابان‌ها و ساختمان‌های بی هویت و شهرسازی بهم ریخته. حد فاصل بین ایستگاه راه آهن تا محل اقاتمان به اطراف نگاه می‌کردم تا آن چیزی که در عکس‌ها و فیلم‌ها دیده بودم را ببینم ولی خبری نبود جز رنگ خاکستری شهر. آخر چر شهرهای ما یک شکل هستند. یک سری ساختمان که کنار هم سبز شده اند و هیچ فکری پشت آنها نیست. یزد هم به مانند باقی شهرهای ایران اما خلوت و آرام. به محل اقامت که رسیدیم آرام گرفتم. همه چیز شبیه آن تصویر ذهنی من بود. آنجا بود که فهمیدم یزد یک بافت تاریخی دارد و تمام این عکس‌هایی که من دیده بودم مربوط به بافت تاریخی بود.بافت تاریخی هرآن چیزی که دنبالش بودم را داشت. هویت، آرامش، زندگی. شاید جریان دنیای مدرن باعث شده که شهرهای تاریخی هم به این سمت کشیده شوند و شاید چاره ای نیست ولی تا آنجایی که عقل ناقص و سواد اندک من می‌فهمد می‌شود به گونه دیگری عمل کرد. شهرهای مدرن در دنیا حساب شده ساخته می‌شوند و اینگونه نیست که هر کسی هر طوری که خواست بسازد و بالا برود. بافت تاریخی در یزد کاملا از دل زندگی بیرون آمده. گویی عده ای دور هم جمع شده اند و فکر کرده اند که با توجه به شرایط جغرافیایی چگونه باید زندگی کنند و به این معماری و سبک زندگی رسیده اند. می‌دانم که این بافت بارها بازسازی شده ااما تلاش این بوده که هویت کلان آن حفظ شود. امیدوارم که این بخش از این شهر دوست داشتنی تا ابد به همین شکل بماند و آدم در ادامه تاریخ تجربه زیسته ای که من داشتم را تجربه کنند.


 رفاقت در سفر


می‌شود از آن حرف‌های کلیشه ای زد ولی همیشه تلاش می‌کنم که درگیر کلیشه نشوم. اما رفاقت از مهم ترین بخش‌های زندگی من است. نه اغراق می‌کنم نه می‌خواهم ادا در بیاورم اما به دور از هرگونه حاشیه رفتنی باید بگویم که رفاقت یکی از اصلی ترین بخش‌های زندگی من است و تقریبا بدون این مفهوم زندگی کردن یک چیزی کم دارد.می‌خواهم در مورد رفاقت در سفر بنویسم. رفاقت در سفر با رفاقت در زندگی روزمره مناسبات متفاوتی دارد. چند روز به صورت ممتد کنار هم باشیم قطعا شرایط متفاوتی خواهد بود و این شرایط مناسبات خاص خود را دارد. مناسباتی که اگر حواسمان به آن نباشد سفر و روزهای بعد از سفر را زهرمار کرده ایم و آن اتفاقی که به خاطرش به سفر رفته ایم نمی‌افتد و اتفاقات بد هم می‌افتد. مثلا باید در سفر منعطف تر از همیشه بود. باید در کارها مشارکت کرد. خرج و مخارج را مراعات کرد و حواسمان به همه چیز باشد.شوخی و خنده جزء جدا نشدنی یک سفر آن هم از نوع مجردی آن است. اما در همین فرآیند اگر حواسمان نباشد اتفاقات بدی می‌افتد. مثلا ما در شوخی و خنده افراط کردیم و خانواده کوپه کناری شکایت کرد و قرار شد بر سر مسائلی با آنها گفتگو کنیم.نمی‌دانم این وضعیت خوب است یا نه اما اینکه در یک جمع دوستانه همدیگر را خطاب قرار دهیم و به قول معروف «به هم بخندیم» تا چه حد خوب است اما این موضوع هم جزو مواردی است که زیادی اش فساد می‌آورد. حال این شرایط را متصور شوید که این وضعیت در چند روز ادامه پیدا کند. شوخی کننده و سوژه شوخی هر دو انسان هستند و انسان‌ها نواقصی دارند و یک جای کار می‌لنگد. مثلا من اگر کسی در رابطه با مسائلی که برایم مهم است شوخی کند واقعا ناراحت می‌شوم. فرقی هم نمی‌کند از جانب چه کسی این اتفاق بیافتد. اما به صورت کلی شوخی‌ها در سفر می‌تواند محک خوبی برای آدمی‌باشد، اینکه تا چه حد منعطف است و تا چه حد می‌تواند کاری کند که باعث آزار کسی نشود.اما از دل این شوخی‌ها هزاران تکه کلام به وجود می‌آید که تا سال‌ها وقتی آن عبارت تکرار می‌شود یاد خاطرات فلان سفر می‌افتیم. سفر یزد هم پر است از این تکه کلام‌ها که آنقدر زیاد است که نمی‌توان آنها را نوشت. 


وقت کم و گزینه‌های زیاد


تقریبا به هر جای ایران که سفر کرده ام با این مشکل روبرو بودم که وقت کم است و مکان‌هایی که باید دیده شوند زیاد. مانده ام این توریست‌های خارجی که به ایران می‌آیند چگونه وقت می‌کنند همه جاهایی که باید ببینند را ببینند. حتی وقت می‌کنند که شهرهای اصلی را ببینند؟ ما هم به قاعده باقی سفرها مجبور به گزینش بودیم.هتل به اندازه کافی ما را مجذوب خود کرده بود. خانه ای که قدمتش به دوران قاجار باز می‌گشت و سال 94 بازسازی شده بود و به گونه ای تماما در اختیار ما بود. اسفند ماه فصل مسافرت ایرانی‌ها نیست. به جز یکی دو توریست خارجی فقط ما در هتل بودیم. عشق کردیم با آرامش هتل شعرباف.باید انتخاب می‌کردیم. باغ دولت آباد، آتشکده زرتشتیان، میدان امیرچخماق، مسجد جامع، سریزد. جاهایی بود که به آن سر زدیم. دولت آباد باغی است در دل شهر کویری یزد. یادم نیست که برای چه دوره ای است اما به مانند باغ‌های ایرانی عمارتی در آن است و آب نمایی و فواره‌های سفالی و ... . این که در دل کویر چنان باغی و آبی به وجود بیاید جذاب است. فکری که پشت طراحی آن بوده جذاب تر است. از آن طرف عمارت با پنجره‌هایی که شیشه‌های رنگی دارند و اگر آفتاب بخورد منظره ای فوق العاده می‌سازد. صد حیف که ما روزی ابری در آن باغ بودیم. به سرم زده اگر روزی خانه دار شدم شیشه‌های یک اتاق که آفتاب گیر است به این صورت در آورم.آتشکده زرتشتیان تنها نکته جذابش آتش چند هزارساله اش بود که هیچ وقت خاموش نشده. خاموش نشده یعنی اینکه نگذاشته اند که خاموش شود. روحانیان این مذهب در طول این چندین و چند سال نگذاشته اند که خاموش شود و در ساعت‌های مشخصی چوبی روی آن می‌گذارند تا گرما و نور آتش ادامه یابد. تلاش برای یک نماد مذهبی در همه مذاهب دیده می‌شود. این‌ها هم اینگونه از این نماد یاد می‌کنند. آتش درون ما چند سال عمر می‌کند؟ تا کجا حوصله داریم که این آتش را زنده نگاه داریم؟ نکند خیلی زود خسته شویم و دیگر روشن نگاهش نداریم؟مسجد جامع و حکایت مساجد در تاریخ ایران. معماری جذاب، هویت مستقل و ریشه دار، ترکیب رنگ فوق العاده. آنقدر این ترکیب فوق العاده بود که من که مدت‌هاست ارتباط معنوی ام را گم کرده ام و با فضای متافیزیکال قطع ارتباط داشته ام می‌خواستم دو رکعت نماز بخوانم. چرا الان مسجدی ساخته نمی‌شود که با آن معماری‌ها رقابت کند؟ امکانات و پیشرفت و عقل بشر که رشد کرده است، هنرمندان هم که همیشه در طول تاریخ بوده اند، میل به دینداری و مسائل مذهبی هم که به قوت خود باقی است، چرا مسجدی هم ردیف این مسجدها ساخته نمی‌شود؟سریزد هم برای خودش دنیایی است و نیاز به تبلیغات و جذب توریست دارد. اولین دروازه جهان، بزرگ ترین بانک و خزانه باستانی جهان مربوط به دوران ساسانی. لازمه وجود بانک امنیت و ثبات است. در آن دوران این منطقه حتما از ثبات و امنیت بالایی برخوردار بوده که یک قلعه در دل کویر وجود داشته و به اصطلاح خزانه آنها بوده است.


تمام است

تجربه این سفرنامه این را به من می‌گوید که در اسرع وقت هر آن چیزی که می‌خواهی بنویسی را بنویس چون اگر به موقع ننویسی دیگر می‌ماند برای زمانی که کلی کار داری و حال و حوصله نوشتن شاید نداشته باشی و در نهایت این سفرنامه ناقص می‌ماند و می‌دانی که دیگر هیچ وقت به سراغش نخواهی رفت. می‌خواستم برای این سفرنامه یک جمع بندی بنویسم که دیگر آن را هم نمی‌نویسم. حتی میل و فرصت بازنویسی و ویرایش هم ندارم، ایرادات بماند بر عهده من و بی حوصلگی و تنبلی که کردم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد