دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

موی سفید توی آیینه دیدم

موی سفید توی آیینه دیدم

تا همین چند وقت پیش وقتی کسی به خاطر مسایل ظاهری و رفتارم می‌گفت که خیلی بزرگتر از سنت نشان می‌دهی یا اصلا نمی‌توانم باور کنم که 23 ساله باشی ذوق می‌کردم و حس خوبی در وجودم ایجاد می شد که من بزرگتر نشان می‌دهم و پس بیشتر می‌فهمم و از این دست حرف‌ها. اما از زمانی که دیگر این حرف‌ها و حس‌ها نه تنها برایم عادی شد و حتی بعد از مدتی آزاردهنده نیز شد، خواستم که این رویه را تمام کنم و خودم باشم. رسول 23 ساله. نه بیشتر و نه کمتر.

اما این بار اتفاق جالب‌تری افتاد. ماه پیش با پدیده جدیدی آشنا شدم. چند تار موی سفید که البته به جای اینکه در سرم باشند، بالای لب، یعنی سبیل‌ها را برای زندگی انتخاب کرده بودند. اوایل دو تار مو بود ولی رفته‌رفته نفهمیدم چه شد که به تعداد موهای سفید گوشه سبیلم اضافه شد. جدای از اینکه باید به همه توضیح دهم که نمی‌دانم چه شد که این‌ها سفید شد و به خدا من کاری به آنها نداشتم و رنگشان نکرده‌ام و ... فکر و خیال تازه‌ای هم برایم ایجاد شد.

سفید شدن موها نماد پیری است ولی من هنوز جوانم. من هنوز جوانم و می‌خواهم تا مدت زیادی جوان بمانم. هر چند که پیری را هم دوست دارم و اگر تا آن موقع زنده بمانم برایش برنامه‌های ویژه‌ای دارم. اما بعد از این ماجرا مدام به این فکر می‌کنم که روزی دیگر شرایط امروز را ندارم و از لحاظ بدنی و فکری فرسوده شده‌ام و هزار مساله دیگر. شاید ترسناک به نظر برسد اما از آن ترسناک‌تر این است که من این روزهایم را که چگونه می‌گذارنم. این روزها که غرق در کار و روزمرگی هستم و برای اینکه بتوانم نیازهای اولیه زندگی را تامین کنم دائما در حال دویدن هستم، سخت از آینده می‌ترسم. این روزها که ترکیبی از محافظه‌کاری و عقلانیت بیش اندازه من را احاطه کرده از آینده‌ای که حسرت این روزها را داشته باشم می‌ترسم. نمی‌دانم شاید من ترسو هستم ولی این را می‌دانم که این‌ها قطعا ترسناک هستند.

من هم می‌خواهم مانند آدم‌های هم سن و سال خودم بدون ملاحظه چیزی جوانی کنم. کارهای بد و خوب زیادی هست که خوشبختانه یا متاسفانه دلم می‌خواهد آنها را انجام دهم ولی به هزار دلیل دست به کاری نمی‌زنم. ویژگی اصلی جوانی بی پروایی و شور و احساس است ولی برای من محافظه کاری و احتیاط و عقل نقش پررنگی را بازی می‌کند. نمی‌دانم که از چه زمانی این حالت در من نهادینه شد و خودم را با این شاخصه‌ها تعریف کردم اما این را می‌دانم که از آینده‌ای که در آن حسرت وجود داشته باشد تنفر و وحشت دارم.

این شرایط وقتی پیچیده‌تر می‌شود که بلندپرواز و خیال‌باف هم باشی و آن زمان است که در جنگ بین رویاها و واقعیت، در جنگ بین بلندپروازی و محافظه‌کاری معمولا نفر سومی وجود دارد که پیروز می‌شود. انفعال. هر چند که مدتی است دیگر از انفعال فاصله گرفته‌ام و به دنبال تغییرات بزرگ و کوچک زیادی هستم.

همیشه ترک عادت‌ها برایم سخت بوده و هست ولی دیگر باید این روند تغییر کند. این موهای سفید شاید تلنگری است برای من که بیش از گذشته حواست به خودت باشد. حواست به حس‌هایی که داری باشد. حواست به چیزهایی که در پیرامونت رخ می‌دهد بیش از گذشته باشد. این موهای سفید شاید به من می‌گویند که این زندگی که 23 سال از آن گذشته و معلوم نیست تا کجا قرار است پیش برود همین است که گذشته و تو قدرش را ندانسته‌ای. این موهای سفید می‌خواهند بگوید که بلند شو. می خواهند بگویند ...