چند وقتی میشود که مسائل علمی برایم تبدیل به یک دغدغه جدی شده است. از آن دغدغههایی که در ذهنم برایش پروژهای تعریف کرده و دارم تلاش میکنم که به سمتش حرکت کنم. از آن حرفها و ادعاهای بزرگی است که دارم. شاید اندازه این حرفها نباشم ولی خب چه میشود کرد. برایم مهم شده است و دوستش دارم. مفید بودن را همیشه دوست داشتم و امروز در این راه میبینم که میتوانم مفید باشم. این راه هم مثل باقی راهها چاله و سرعت گیرهای خودش را دارد و قاعده بازیاش را باید رعایت کرد.
کسب مدرک جزوی از قاعده این بازی است و برای رسیدن به این هدف باید بر اساس قواعد بازی، بازی کرد. کنکور، تست، حفظ کردن چیزهایی است که هر کسی مسیرش به دانشگاه خورده باشد با آنها روبرو شده و آزارش دادهاند. من برای انجام آن پروژه ذهنی نیاز به مدرک دکتری دارم و برای رسیدن به آن باید کنکور و تست و مصاحبه و این چیزها را پشت سر بگذارم. همه چیز ماجرا درس و دانشگاه و علم برایم شیرین است جز این بخش جبری آن. این قاعده بازی که مجبورت میکند فارغ از علائق و کارهایی که میدانی درست است عمل کنی. در این بین من کمی پوست کلفتم و دوام میآورم. سنتهای علمی عقب ماندهای که دست از سرمان بر نمیدارد یکی دو تا نیست. نمیخواهم به آسیب شناسی این حوزه بپردازم که خودش کار مجزایی میطلبد ولی میخواهم بگویم این بخش جبری ماجرا از آن بخشهایی است که اگر با آن تعامل درستی نشود میتواند آدم را از همه چیز در این حوزه بیاندازد. سرخوردگی، بی میلی، نا امیدی و بی حرکتی و عدم تولید چیزهایی است که از این بین نتیجه میشود و باید برای آن فکری کرد.
نمیدانم میشود برای آن کاری کرد یا نه ولی یاد گرفتهام که پذیرشم را بالا ببرم. اگر نمیتوانم قاعده بازی را تغییر دهم باید آن را بپذیرم. با پذیرش میشود خیلی راحتتر پیش رفت. حتی اگر نتوانی تغییری در قاعده بازی ایجاد کنی.
26 دی 96 ساعت 15:50