دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

تجربه سردبیری

روزنامه‌نگاری برای خیلی‌ها شغل جذابی است. من هم جزو این دسته آدم‌ها بودم. اینکه می‌گویم بودم به این معنی نیست که الان دیگر آن حس را ندارم. می‌خواهم قصه خودم را بگویم. وقتی از کودکی روزنامه و مجله و ... دیده باشی نگاهت به این مسائل متفاوت است. من تقریبا در این فضا زندگی کردم. پدر به عنوان یک روزنامه‌نگار باسابقه و شناخته شده اصلی‌ترین نقش را در این موضوع داشته و دارد. من از بچگی با این چیزها بزرگ شدم. پدر خیلی مایل نبود که من وارد این حرفه شوم. حتی خیلی مایل نبود که من از مهندسی شیمی انصراف بدهم و علوم‌سیاسی بخوانم. ولی اخلاقش اینگونه است که وقتی ببیند خیلی بر تصمیمت اصرار داری مانع نمی‌شود.

نظرش این بود که من همان مهندسی را ادامه دهم و اگر علاقه‌ای به این حوزه دارم به صورت پاره وقت آن را دنبال کنم. اما من تصمیمم را گرفته بودم. باید علوم‌سیاسی می‌خواندم و روزنامه‌نگار می‌شدم. حتی الان هم که تمام زور خودم را بکار بستم تا خودم را  در کار نشان دهم باز هم اصرار دارد که درست را جدی بگیر و کار آنقدرها اهمیت ندارد. من ولی برعکس او فکر می‌کنم. بیکار بودن برایم چیزی شبیه به مرگ است.

اوایل جسته گریخته کار می‌کردم. چیزی در حد نشریات دانشجویی و کمی‌تا قسمتی حق التحریر برای جاهای مختلف. کار که نبود. بیشتر مشق می‌کردم. گذشت و گذشت تا «مجله تربیت سیاسی اجتماعی» راه افتاد. معاونت پرورشی وزارت آموزش و پرورش از اول انقلاب مجله‌ای به نام تربیت برای مربیان پرورشی و معلمان مدارس تولید می‌کند که در حوزه‌های تربیتی و فرهنگی و هنری و اعتقادی مطالبی برای مخاطبان خود دارد. در دوره‌های مختلف با توجه به سیاست‌های دولت‌ها مجله دیگری در حوزه سیاسی و اجتماعی به آن اضافه می‌شد. در دولت جدید این مجله احیاء شد و پدر که سابقه همکاری‌های گسترده‌ای با آموزش و پرورش داشت، شد سردبیر این مجله. من را هم با خودش برد تا هم کار یاد بگیرم هم جلوی چشمش باشم و وارد فضاهایی که دوست نداشت نشوم.

من که قرار بود کار یاد بگیرم خودم را به زور در مجله جا دادم. آنقدر نوشتم و ایده دادم و کار کردم تا آنجا که پدر که همیشه در مورد ما سخت‌گیرتر از آدم‌های دیگر برخورد می‌کند رضایت داد که به من به عنوان یک خبرنگار تازه‌کار نگاه کند. از آنجا کارها شروع شد. تقریبا آن تصویر هیجان‌انگیز و جذاب از روزنامه‌نگاری داشت جای خودش را به واقعیت می‌داد. کار بود. کار به مفهوم واقعی خودش. تصور غالب نسبت به روزنامه‌نگاری همان چیزی است که در فیلم‌ها دیده‌ایم که یک روزنامه‌نگار دارد کار بزرگی را می‌کند و در نهایت یا به هدفش می‌رسد یا به صورت یک قهرمان کشته می‌شود.

اما در واقعیت خبری از این مسائل نیست. باید کار کرد. باید آرمان‌ها و آرزوها را کنار گذاشت و کار کرد. حال اگر آدم توانمندی باشی می‌توانی در این بستر اندکی به اهدافت نزدیک شوی. در کنار کار کردن در تربیت سیاسی اجتماعی به صورت پروژه‌ای هم با دیگر رسانه‌ها کار می‌کردم. سال اول با فراز و نشیب‌هایی تمام شد. گروه‌های مختلف آموزش و پرورش را تحت فشار قرار می‌دادند و به این مجله حمله می‌کردند. پدر با اینکه اسمی از خود در مجله نداشت باز هم به خاطرش به مجله فشار می‌آوردند. با این اوصاف و البته دلایلی که ذکر آن لزومی ندارد پدر از این مجموعه جدا شد. من که این مجله و کار برای معلمان را دوست داشتم دلم نمی‌خواست از آن جدا شوم. با اعتماد به نفس بیش از حد خود که همیشه با من است به پدر گفتم که من را جای خودت معرفی کن. با اصرار من و نوشتن طرح برای مجله و جلسات با مسئولین، من خیلی زود سردبیر یک مجله شدم.

سخت بود ولی شد. اوضاع بهتر شد. می‌توانستم تا آنجایی که می‌شود ایده‌های خودم را دنبال کنم. به من اعتماد شده بود و باید جواب درستی به آن می‌دادم. یک سال از سردبیری من در «تربیت سیاسی اجتماعی» می‌گذرد و در هر شماره تجربه جدیدی را کسب کردم. کار کردن با نهادهای دولتی و مخصوصا آموزش و پرورش سختی‌های خاص خود را دارد. بحران بودجه اصلی‌ترین بخش ماجراست. حساسیت بالا روی موضوع تربیت سیاسی اجتماعی در آموزش و پرورش خیلی دست و پای آدم را می‌بندد. کار کردن در این شرایط با بودجه‌ای بسیار کم واقعا کار راحتی نیست. هنوز به تعدادی از رفقایم بدهکارم. در این یک سال آدم‌های خوش قول و بد قول زیادی دیده‌ام. با آدم‌های مهمی گفتگو کرده‌ام و از آنها یاد گرفته‌ام. از خودم راضی هستم چون در اولین تجربه سردبیری خودم توانستم توقعات خودم را برآورده کنم. ولی باید بهتر شوم. هنوز باید یاد بگیرم و اشتباهاتم را جبران کنم. یک تشکر از ویژه هم باید از برادرم جواد بکنم که اگر نبود به تنهایی نمی‌توانستم این یک سال را طی کنم.

 خیلی دوست دارم مجلات را به دستتان برسانم و شما هم بی‌رحمانه نقدم کنید تا ایراداتم را پیدا کنم. نمی‌دانم در سال تحصیلی آینده می‌خواهند با من کار کنند یا نه ولی باید به سراغ طرح‌ها و ایده‌های جدیدی بروم. سردبیری یک رسانه مکتوب در عصر شبکه های اجتماعی بسیار دشوار است اما باید رو به جلو حرکت کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد