من اگر روزی ازدواج کنم و دختردار شوم حتما اسمش را میگذارم «رها». رها بودن چیزی است که همیشه میخواستم آن را داشته باشم و نشده بود. فرض کن مانند باد رها باشی و به جایی بند نباشی. این بند بودن از آن قسمتهای بد روزگار است. فکر میکنی که زنجیرهای مختلفی به پایت بسته شده و نمیگذارد که پرواز کنی. دنیا به اندازه کافی به پای ما زنجیرهای مختلفی را میزند و متاسفانه خودمان هم این کار را میکنیم. نمیدانم این حالت از کجا میآید و چگونه است، اما چیز بدی است.
تو برای من نماد یک انسان رها هستی. آدمی که وابستگیهایش به چیزهای مختلف بسیار کم است و همین کمک کرده که راحتتر پرواز کند. از اول این حال را نداشتی. آن دورانی که من میآمدم شمال و با هم فارغ از هر چیز بازی میکردیم. نمیدانم آن انرژی کجا رفته. مگر میشود بعد از چهار ساعت فوتبال بازی کردن وسط کوچه، باز هم جوراب هایمان را توپ کنیم و این بار پذیراییِ بزرگِ خانه شما را زمین فوتبال کنیم؟ آن دوران همه رها بودیم. بزرگتر که شدیم رفتهرفته رها بودن تو داشت خود را نشان میداد. من کنار تو چیزهای جدید را کشف میکردم. از هم دور بودیم ولی به همان اندازه که خانه شما حکم خانه خودمان را برایم داشت، تو هم حکم برادر را داشتی و داری.
رها بودنت آنجا خود را نشان داد که از آن وضعیت روتین بیرون آمدی و تهران مقصدی بود که انتخاب کردی. خیلیها به امید پیشرفت و کار و ... به تهران میآیند اما تو همه اینها را برای خودت ساختی. تلاش و سختی و جنگیدن قطعا تاثیرگذار بوده ولی من فقط رها بودن تو را میبینم. اینکه در شرایط سخت هم انعطاف لازم را داری و پرواز میکنی. اصلا همین طبیعتگردیهای این سالهای اخیرت که من سخت به آن حسادت میکنم هم از همین بیرون میآید. مگر میشود آدم در بند باشد و خود را در طبیعت غرق کند؟ تو رهایی مثل شخصیت اصلی «فرار از زندان». یادت میآید که چند هفته از کنار هم تکان نمیخوردیم و گویی نذر داشتیم که حتما این سریال را با هم ببینیم و تمامش کنیم؟
اصلا همین مهاجرت مگر کار راحتی است؟ من هر وقت در خلوت خود به آن فکر کردهام ترسی تمام وجودم را گرفته است و سریع از آن فرار کردهام. چند روز دیگر از این کشور میروی. کشوری که مانند یک معشوقه مزخرفِ دوست داشتنی میماند. به همان اندازه که آزارت میدهد تو دوستش داری و نمیتوانی از آن دل بکنی. نمیدانم من میتوانم روزی این کار را بکنم یا نه ولی همین دل کندن تو هم بخشی از رها بودنت است. دل کندن از خانوادهای که مثل اقیانوس بزرگ و عمیقاند. دل کندن از رفقایی که مثل چشمه زلالاند. دل کندن از کشوری که ....
بگذریم. دیگر چیزی ندارم که بگویم. نمیدانم چرا وقت رفتن است که آدم میفهمد چقدر عزیزانش را دوست دارد. آنقدر دوستت دارم که انگار همین الان فهمیدم. تو هر جا که باشی برای من همان «داش علی» رهای دوست داشتنی هستی. مواظب خودت باش.
بطری نامه عنوان سلسله نوشتههایی بود که حدود یک سال و نیم پیش مینوشتم و در آن تلاش میکردم با زبانی نمادین به بخشهایی از حس و حالهای خودم اشاره کنم. در کنار اشاره به حال خودم، طنز سیاسی نیز موضوعی بود که در این نوشتهها آن را دنبال میکردم. آن دوران فیس بوک در اوج بود و انصافا بستر خوبی برای نوشتن و دیدن و خواندن بود. امروز که شبکههای اجتماعی گسترده شده و من هم به وبلاگ برای نوشتن روی آوردهام بهانهای شد که فیس بوکم را باز کنم تا به سراغ بطری نامه بروم و آنها را کنار هم بچینم و با اندک ویرایشی بازنشر کنم. آدم وقتی به سراغ نوشتههای قدیمیاش میرود بیشتر به تغییرات خودش و محیط پیرامونش پی میبرد.
بطری اول (May 10, 2014)
نمیدانم چند وقت گذشته که من در این جزیره هستم. اوایل برایم خیلی سخت میگذشت. ترس و عدم امنیت اولین دغدغه ذهنی بود که برایم ایجاد شد ولی بعد از مدتی فهمیدم که خوشبختانه تنها آدم این جزیره من هستم و چند حیوان کمی تا قستمی خطرناک هم در کنار من زندگی می کنند. قبلا با آدمها به سختی ارتباط برقرار میکردم ولی الان در تلاش برای برقراری ارتباط با حیوانها هستم. اینجا هم مشکل اصلی آب است. در زندگی عادی همیشه آب قطع بود ولی اینجا کلا آبی نیست که قطع یا وصل باشد. باید بیشتر جستجو کنم شاید چشمه آبی پیدا شد. زندگی در اینجا هم مثل حالت عادی سخت است ولی بعد از مدتی عادی میشود ولی تنها چیزی که عادی نمیشود و برایم عجیب است این بطریهایی است که از دریا برایم میآید. هر چند روز یک بار یک بطری لب ساحل پیدا میکنم که هر دفعه چیزهای مختلفی از داخلش پیدا میشود. همیشه یک کاغذ داخل بطری است که چیزهایی روی آن نوشته شده. دیروز که طبق روال این چند وقت بطری را پیدا کردم و کاغذ را در آوردم روی کاغذ بزرگ نوشته شده بود دلواپسیم! من فکر کردم دلواپس من هستند که این مدت طولانی در این جزیره تنها زندگی می کنم. خوشحال شدم که کسی به من فکر می کند و نگران من شده است. خط پایینتر نوشته بود که تکثیر کنید! من اینجا چه چیزی را تکثیر کنم؟؟ پایینتر نوشته بود توبه کنید! یعنی دلواپس تکثیر کردن هستند و می خواهند توبه کنند؟؟ یا برای اینکه تکثیر کردهاند میخواهند توبه کنند و به همین خاطر دلواپس هستند؟؟ در هر صورت یکی از یک چیز دلواپس است و هم توصیه میکند که هم توبه کنید هم تکثیر!!!
ما که نفهمیدیم. بگذریم. امان از این بطریها ...
بطری دوم (May 16, 2014)
یک روز که بالای درخت مشغول استراحت بودم و به این طرف و آن طرف نگاه میکردم به این فکر میکردم که چه شد که من از اینجا سر در آوردم. اما تلاشها بی فایده بود و واقعا حافظهام بعد از این همه مدت یاری نمیکرد که چه شده. هواپیما سقوط کرده؟؟ کشتی غرق شده؟؟ نمیدانم هر چند که چه اهمیتی دارد. من در جزیره خودم تنها هستم و دلم به بطریهایی که پیدا میکنم خوش است. آمدم پایین و رفتم لب ساحل که ببینم امروز بطری آمده یا نه که پایم به یک بطری گیر کرد و با مخ توی شنها پخش شدم. سریع بطری را باز کردم و باز هم کاغذهای مختلفی بود. همیشه هم یک سری کاغذ سفید و خودکار هست که این اباطیل را با آنها مینویسم. روی یکی از کاغذها عکس یک خانمی بود که موهاش را در باد رها کرده بود و زیرش نوشته بود: آزادیهای یواشکی زنان در ایران! یه توضیحاتی هم داده بود که تا اونجایی که من فهمیدم انگار خانمها به خاطر اعتراض به حجاب اجباری در ایران در مکانهای عمومی بدون روسری عکس میگیرند و منتشر میکنند. خوب چرا از چیزهای یواشکی دیگر عکس نمیگیرند و منتشر کنند؟؟ خوب یعنی اگه یک عدهای خواستار یه کارهای یواشکی دیگری باشند ولی نتوانند که آن کار را بکنند با این روش میتوانند به خواستههای به حقشان برسند؟؟ من در هر صورت استقبال میکنم که از آزادیهای یواشکی، خیلی یواشکی، خیلی خیلی یواشکی عکس بگیرند و برای من بفرستند. یعنی مبارزه مدنی در این سطح تا حالا ندیده بودم. آفرین. خداوند به شما خیر بدهد. یک عکس دیگر هم بود که عدهای برای اعتراض به وضعیت حجاب تجمع کرده بودند. حالا مجوز داشتند یا نداشتند که ننوشته بود و اصلا به من چه ولی چه موضوع عجیبی شده. عدهای نمیخواهند که داشته باشند و عدهای دیگر میخواهند که همه داشته باشند. حالا واقعا مشکل جامعه ما مدل موی جوانان ماست؟؟؟
بطری سوم (May 27, 2014)
چند روز بود که هوای جزیره بارانی بود و در این موقعیتها بعد از چند سال زندگی کردن در جزیره هنوز یاد نگرفتم که چه باید کرد که خیس نشوم. ولی وقتی باران برای من میآید چرا باید کاری کنم که خیس نشوم؟؟ خیس میشوم و کلی لذت میبرم و در ضمن کلی هم آب شیرین برای رفع تشنگی ذخیره میکنم. ولی همیشه از خیس شدن میترسیدم و هنوز هم میترسم. همیشه دوستانم به من میگفتند برای اینکه بر ترسی که داری غلبه کنی یک دفعه باید بپری داخل آب. نمیدانم شاید یک روز پریدم...
در این چند روز طبیعتا دریا هم طوفانی بود و معلوم نبود که بطری کجا افتاده است. اصلا بطری آمده یا نه؟؟ در همین فکرها بودم که بطری شکسته با کاغذهایی خیس و مچاله شده را پیدا کردم. کاغذها را پهن کردم تا خشک شوند و بشود نوشتهها را خواند. نوشتهها خوانا نبود و بخشهایی هم یا پاک یا پاره شده بود. چیزهایی که میشد خواند این دو کلمه بود: مه آفرید، اعدام!! مثل همیشه مبهم و این بار که بدتر از گذشته با چند کلمه فقط سر و کار دارم. مه آفرید؟؟ چه کسی از ماه آفریده شده؟؟ چگونه از ماه آفریده شده؟؟ با کمک چه کسانی از ماه آفریده شده؟؟ اعدام چرا؟؟ آفریدن که کار خوبی است. شاید آنهایی که او را از ماه آفریدن پشیمان شدند و میخواستند که اعدامش کنند و از این به بعد با دقت بیشتر از ماه چیزی را بیافریند که بعدها گندش در نیاید مجبور بشوند که کشــــــــــــــــــــش ندهند!
بطری چهارم (June 18, 2014)
آن موقعها که زندگی عادی خود را داشتم همیشه منتظر یک وقت خالی و فارغ از همه چیز بودم تا کارهایی را که دوست دارم انجام دهم. همیشه تلاش میکردم که از نیازهای اولیهام فارغ شوم و شروع کنم به خواندن کتابهایی که دوست دارم، سفر به جاهایی که ندیدهام و هزار کار دیگر. اما اینجا درست است که تا حدی درگیر نیازهایم هستم ولی چیزی که زیاد یافت میشود زمان اضافی است ولی در این محیط بسته و بدون هیچ امکاناتی کار خاصی نمیتوانم بکنم. همیشه یک جای کار لنگ میزند.
اما این چند روز اتفاقات عجیبی در جزیره افتاد. جنازه تعداد زیادی حیوان را در گوشه و کنار جزیره پیدا کردم. حتی یک بار صحنه جنگ و کشتن چند حیوان را نیز با هم دیدم. به طرز وحشتناکی همدیگر را میدریدند. حتی دیدم که بچههای هم را میکشتند و میخوردند. از آن جالبتر این بود که با من کاری نداشتند و همدیگر را میخوردند. طبیعی این بود که من به عنوان یک موجود بیگانه برای آنها بیشتر از هر چیز دیگری خطرناک به نظر بیایم ولی آنها سخت مشغول دریدن هم بودند. نمیدانم که چه شده بود که آنها این کارها را میکردند. مشغول فکر کردن به این چیزها بودم (تنها کاری که این چند وقت میکنم یا بهتر بگویم تنها کاری که میتوانم بکنم) یک بطری پیدا کردم. به سرعت در بطری را باز کردم. سر تا سر بطری خونی بود.حتی کاغذ داخل بطری هم خونی شده بود. روی کاغذ با خون نوشته شده بود: داعش!
بطری پنجم (June 25, 2014)
اینکه زندگی کردن در جزیره هم مثل زندگی عادی برزخی شود از آن بدبختیهای روزگار است. در این جزیره هم ذهنت درگیر دو راهیهای مختلف باشد و ندانی که چه میخواهی و چه باید بکنی. بهتر بگویم، میدانی که چه میخواهی ولی یا میترسی یا شرایط مساعد نیست. مثلا همین چند روز که هوا در جزیره تبدیل به جهنم شد دلم میخواست برم زیر آب چشمهای که تازه پیدایش کردم. ولی هم سرد بود و هم عمیق. فعلا که کنار چشمه مینشینم و از همین هم لذت میبرم. ببینم که تا بعد چه میشود...
وسط همه این ماجراها هم بطریها دست از سر من بر نمیدارند. این چند روز چند بطری پیدا کردم. داخل یکی نوشته بود که لولههایتان را نبندین! یعنی بگذاریم که باز باشد؟؟ خوب اسراف میشود که. سرمایه ملی و این چیزها چه میشود؟؟ داخل یک بطری دیگر نوشته بود که کار زن شوهرداری است! بعله مثل شما و عمه محترمتان. یک بطری دیگر هم بود که روی کاغذ داخلش نوشته شده بود «وقت اضافه». یاد تاریخ کشورم افتادم که همیشه در همین دقایق آخر و اضافی سرنوشتاش معلوم شده. امان از این وقتهای اضافی امان...
بطری ششم (June 30, 2014)
این چند وقت یک چیزی پیدا کردم که در این مدت که نمیدانم چه مدت گذشته که در جزیره زندگی میکنم عجیبترین و از طرفی هم قشنگترین چیزی است که در جزیره پیدا کردهام. زندگی کردن در جزیره بعد از مدتی کاملا یکنواخت میشود. تلاش برای پیدا کردن آب و غذا و گذراندن وقت با گشتن در جزیره و دیدن قسمتهای مختلف جزیره و فکر کردن در مورد همه چیز بعد از مدتی کاملا یکنواخت میشود. تنها قسمت کمی متفاوتش همین بطریهایی است که بعضی اوقات میآید و معمولا هم چیزی از آنها سر در نمیآورم.
اما این چیز جدید چیست؟؟ فکر کنم همین چند روز پیش بود که مشغول قدم زدن و فکر کردن بودم که چیزی توجهم را به خودش جلب کرد. روی یک سنگ بزرگ نوشتههایی که نمیتوانستم آنها را بخوانم و نقاشیهای مختلفی پیدا کردم. چیزی که از همه بیشتر نگاهم را به خود جذب کرد تصویری از یک دختر با موهای کوتاه و یک لبخند فوق العاده بود. این جزیره عجیب دارد هر روز عجیبتر میشود ولی این چیز تازه، قشنگترین و لذت بخشترین چیزی بود که میشد در جزیره پیدا کرد...
بطری هفتم (July 11, 2014)
عرض به محضرتان که، خیلی وقت است فکر این را که در جزیره راحت زندگی کنم را از سر بیرون کردهام. نمیشود که وقتی دست روزگار و ترکیبی از جبر و اختیار به اینجا کشانده باشدت و هر روز درگیر مسائل مختلف برای زنده ماندن و تامین نیازهای اولیهات باشی بعد بخواهی راحت زندگی کنی و مشکلات هم به حداقل برسد. از آن بدتر محیط پیرامون زندگیات است که نمیگذارد راحت زندگی کنی. مدام میخواهد تو را ببلعد و تو باید مبارزه کنی. نکته خوبش اینجاست مبارزه کردن را دوست دارم ولی کداممان پیروز میشویم را نمیدانم...
در زیر سایه یک درخت دراز کشیده بودم و داشتم استراحت میکردم که صدای عجیبی که از دور میآمد توجهام را جلب کرد. صدا همین طور نزدیکتر میشد و نمیدانستم که از کجا دارد میآید. همین طور که این طرف و آن طرف را نگاه میکردم دیدم که یک موشک با سرعت زیادی به یک بخشی از جزیره برخورد کرد و چون تنها انسان این جزیره من هستم کسی وجود ندارد که بخواهد اتفاقی برایش افتاده باشد. داشتم فکر میکردم که ممکن است این موشک به اشتباه از کجا آمده باشد و قرار بوده کجا را نابود کند؟؟ باز کجای این دنیا آدمها به جان هم افتادهاند؟؟باز کجای این دنیا ظالمیدارد زنها و بچهها را میکشد؟؟ باز کجای این دنیا ابر قدرتی برای حفظ منافع خود، آدمها را به جان هم میاندازد؟؟ باز کجای این دنیا عدهای فکر میکنند که به حقیقت مطلق رسیدهاند و هر کسی که جز آنها فکر و زندگی کند را دارند از بین میبرند؟؟ این بار به جای بطری برایم موشک آمد...
بطری هشتم (August 1, 2014)
علمای علم روانشناسی معتقدند که اتفاقات دوران کودکی تاثیرات زیادی بر روی شکلگیری شخصیت و رفتار آدمها در دوران بزرگسالی میگذارد. این چند وقت مدام در کودکیام سیر میکنم و میخواهم ریشه خیلی از رفتارها و حالتهای خودم را پیدا کنم. اینکه حتی در جزیره هم گذشته رهایت نکند و مدام فکر بکنی که چرا این طور بود یا چرا این طور نبود خود از آن خوش/ بدبختیهای روزگار است. از آن جالبتر این است که کودکی من به تنهایی برای شناخت و فهم خیلی از مسائل کافی نیست و باید به دنبال کشف کودکی پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ و پدر ِپدر بزرگ و مادرِ مادر بزرگ و ... بروم. چون آنها روی هم تاثیر گذاشتهاند تا به من رسیده است و من باید تلاش کنم که تاثیرات منفی را به نسل بعدی منتقل نکنم. نسل بعدی؟؟ در این جزیره مگر کسی هست که بخواهد نسل بعدی هم باشد؟؟ حرفهایی میزنماااا...
بعد از چند وقت یک بطری برایم آمده بود. دیگر به آنها عادت کردهام و اگر مدت زیادی بگذرد و بطری برایم نیاید احساس میکنم چیزی کم است. بطری را که باز کردم یک قصهای روی آن نوشته شده بود: یکی بود یکی نبود. یه پسری بود که توی یکی از شهرهای زیارتی کشوری به دنیا اومد. این پسر از دوران کودکی خیلی خوشتیپ و خوشگل بود. موهای بورش، چشمای رنگیش. تا این حد که باباش همیشه بغلش میکرد و مینداختش بالا و میگفت: هم خوشگله هم بوره حتما رئیس جمهور. از بچگی عاشق بازی کردن با آچار و پیچ گوشتی و مخصوصا گاز انبر بود. این پسر خوب داستان ما گذشت و گذشت و بزرگ شد. توی 21 سالگی وقتی به اون کشور حمله کردن و جنگ شد این آقا پسر چون خیلی کارش درست بود شد فرمانده یکی از لشگرهای استان خودشون توی جنگ. جنگ که تموم شد این آقا پسر و امثال این آقا پسر که دیگه واسه خودشون مردی شده بودند هر کدومشون مشغول یه کاری شدند. این آقا پسر رفت شد فرمانده یه جایی که توی کار ساختن چیزهای مختلف بودن و اسمش بود قرارگاه ته پیامبرها. یه مدت اونجا بود توی اون مدت چون خیلی به درس خوندن علاقه داشت دکتراش هم گرفت و واسه خودش تبدیل به یه آدم خفن شده بود. از اونجایی که فرمانده بودن کلا توی خونش بود شد فرمانده نیروی هوایی. بعد هم شد فرمانده پلیس. کلا فرمانده زاییده شده بود انگار. تا یادم نرفته بگم که ایشون خلبان هم هست. خلبان هواپیما. خلبان چیز دیگهای نیست چون یه زمانی شایعه شده بود که خلبان چیزهای دیگه است. توی اون زمان که فرمانده پلیس بود به صورت کامل علاقه خودش به گاز انبر که توی بچگی داشت رو نشون داد. گاز میگرفت؟؟ نه آقا این کارها از ایشون بعیده. نه که ایشون خیلی فنی هستن. کلی ماشینهای خفن آوردن واسه پلیس. یه زمانی چهار تا دانشجو از راه به در شده بودن، گاز انبری به راه راست هدایتشون کرد. با یه آقایی به نام جانی مرتضوی( اسمیکوچکشون جانی. johny)کلا رفاقت داشتند با هم دیگه و خوب میگذشت. بعد از مدتی فرمانده بودن خسته کرده بودش و میخواست به زندگی تنوع بده. مونده بود که چیکار بکنه که یاد اون شعری که باباش توی بچگی واسش میخوند افتاد و گفت برم رئیس جمهور بشم. اما توی این شانس نداشت و نشد که بشه. بعدش رفت شهردار شد. کلی اونجا کار کرد. اتوبان کشید، خیابون ساخت و رفیقاش که قبلا با هم توی اون قرار گاه چیزهای مختلف میساختند و آورد پیش خودش و راضی بود. ولی باز شبها خواب پدرش میدید که داره میندازتش بالا و میگه هم خوشگله هم بوره حتما رئیس جمهور. باز دوباره تلاش کرد. هر کاری که بلد بود کرد. دیگه کاری نمونده بود که بکنه و به همه جا آویزون شد. ولی انگار فایده نداشت. باز نا امید نشد تلاش کرد توی شهرداری خوب باشه. این بار ولی کم کم دارم نگرانش میشم. دارن واسش توطئه میکنن که داره زنها و مردها رو توی شهرداری از هم جدا میکنه. انگار دستشوئی. دارن واسش توطئه میکنن که مشکل مالی داره. این حرفها به یک دکتر فرمانده پلیس خلبان شهردار عشق رئیس جمهور شدن نمیچسبه. امیدوارم یک روز به آرزوش برسه.
متن را که تا انتها خواندم دراز کشیدم و به زندگی جالب این آدم فکر میکردم. شاید روزی رئیس جمهور شد. از آینده که خبر نداریم. ولی حس میکنم این آدم هم هیچ وقت از گندم ری نمیخورد...
بطری نهم (September 13, 2014)
بعضی اوقات میشود که آدم دوست دارد به جایی برود که هیچ آدمی را نبیند. جایی که هیچ وسیله ارتباطی وجود نداشته باشد و ساعتها خودش باشد و خودش. تنهایی فکر کند، تنهایی بخوابد، غذا بخورد، قدم بزند و ... نمیدانم که چه میشود که چنین احساسی به سراغ آدم میآید. من خیلی وقت است که از این موهبت برخوردارم. زندگی کردن در جزیره این امکان را میدهد که با تمام وجود این حس را تجربه کنم. اما بعضی زمانها این حالت مخرب میشود. در زندگی عادی که همه چیز و همه کس دور و بر آدم باشد، به این چیزها نیاز پیدا میکند. ولی وقتی مدتی طولانی در جزیره تنها زندگی کنی این چیزها را دیگر دوست نداری. اما اگر در این جزیره من بودم و چند نفر دیگر از عزیزانم، قطعا آن را به زندگی عادی ترجیح میدادم.
بعد از چند وقت که از بطری خبری نبود و من هم خود را در جزیره مشغول کرده بودم، به صورت اتفاقی بطری پیدا کردم که محتویات درون آن مطالب آموزندهای بود. یک سری اطلاعات پزشکی: پروستات، عضوی از دستگاه تناسلی مردانه است و به اندازه یک گردوی کوچک، در ابتدا مجرای ادراری در لگن قرار دارد. غده پروستات در موقع انزال منقبض میشود و ماده شیری رنگ قلیایی به منی اضافه میکند. حالت ژلاتینی منی بهدلیل همین مادهاست (چقدر خوب!!)/ انواع بیماری پروستات، بزرگی خوش خیم سرطانی یا بزرگ شدگی غیر سرطانی پروستات است که در اثر آن بافت پروستات بزرگ و متورم شده و نهایتا جریان خروج ادرار را قطع میکند، در نتیجه ادرار درون مثانه باقی میماند (چقدر بد!!)/ معمولاً جهت انجام معاینه پروستات باید از طریق انگشت (!!؟؟)، راست روده بیمار مورد معاینه قرار گیرد. از این طریق پزشک میتواند بزرگی پروستات یا وجود توده یا هر گونه بافت غیر طبیعی که نشان دهنده سرطان باشد را مورد ارزیابی قرار دهد. اگر چه ممکن است این معاینه تا حدی ناراحت کننده (تا حدی؟؟ بستگی به انگشت و ... دارد!) باشد اما سبب بروز آسیب نشده و دردی ( درد هم بستگی به خیلی از موارد دارد!) نیز ایجاد نخواهد کرد./ راههای پیشگیری، همه ما باید از همان ابتدای دوران بلوغ نسبت به تغذیه و مسایل اخلاقی حساس باشیم، زیرا اگر نسبت به این دو عامل بی توجه باشیم، ممکن است زمینه ساز این بیماری در آینده شوند. تغذیه موادی شامل غذاهای تند و پر ادویه، سبزیجاتی همچون پیاز و میوههای گرمسیری همچون موز و انبه، قابلیت هورمونسازی زیادی در مردان دارند. افزایش سطح این هورمون میتواند کار اضافی (اضافه کاری هم که داده نمیشود حداقل دلمان را به آن خوش کنیم!!) را به پروستات تحمیل کند. مسایل اخلاقی نیز شامل وجود مسایلی همچون خودارضایی و یا بی بند و باری جنسی (ای بابا ای بابا!!)، نه تنها میتواند بر روی دستگاههای تولید هورمون جنسی تاثیر بگذارد، بلکه میتواند بر روی پروستات نیز اثر بگذارد و موجب مستهلک (قربان استهلاکت بشوم!!) شدن آن بشود.
این بار خوب است که مطالب آموزنده برایم فرستاده شد و از مطالب بی سر و ته خبری نبود. ولی مرض سختی باید باشد. در نقطه حساس و ژئوپلتیکی و در زمینههای خیلی مهمی هم تاثیر میگذارد. خداوند نسیب هیچ کس نکند...
بطری دهم (October 15, 2014)
از اصلیترین مشکلاتی که در جزیره دارم مشکل نظافت است. واقعا بعضی زمانها عاجز میشوم که این همه کثیفی و سیاهی را چگونه از خودم پاک کنم. اما در کنار این فاجعه، تاثیر خوبی که دارد این است که به خودم دروغ نمیگویم. تا میفهمم کثیفیهایم زیاد شده آنها را میشویم و برای مدت کمی هم که شده از شرشان در امان هستم. کلا اینکه توی جزیره نمیشود به خود دروغ گفت، یا تظاهر کرد چیز خوبی است. از آن بهتر این است که کسی دیگری وجود ندارد که بخواهد دروغ بگوید و تو مجبور باشی دروغ بشنوی. اگر امکان دسترسی به مواد شوینده و صابون بود که دیگر نور علی نور بود. آخ اگر میشد چی میشد...
یک روز که به درختی تکیه داده بودم و داشتم برای خودم آواز میخواندم که: گلنار! گلنار! کجایی کز غمت ناله میکند عاشق وفادار... بطری که تازگیها پیدا کرده بودم و حوصله باز کردنش را نداشتم را باز کردم و به کاغذ روی آن که رسیدم دیدم «عکس بابا برقی» روی آن است و تابلویی در دست دارد روی آن نوشته شده: هرگز نشه فراموش، لامپ اضافی خاموش! بطری هم در این و وضع و حال من را به سخره گرفته بود. آخر اینجا برقش کجا بود که بخواهد لامپ داشته باشد و آن هم از نوع اضافیاش که نیاز به خاموش کردن هم داشته باشد. اگر میدانستم این بطریها کار کیست، بطری و لامپ و بابا برقی و ... را فرو میکردم توی ... دهانشان. ما اینجا یک صابون نداریم برای ... شست و شویمان. اینم از روحانیتون...
بطری یازدهم (October 27, 2014)
اوایل که در جزیره بودم همیشه ناراحت بودم و غصه میخوردم و گریه و زاری که چرا من به این روز افتادم و چرا وارد این جزیره لعنتی شدم و زندگی عادیام تبدیل به این وضعیت شد. حتی یک زمان خواستم خودم را از شر این جزیره راحت کنم و خلاص شوم اما نتوانستم. اما زمان که گذشت به این نتیجه رسیدم که به هر دلیلی اینجا هستم و حالا باید چه کنم؟ رفته رفته چس ناله کم شد و بیشتر فکر میکردم، بیشتر در جزیره میچرخیدم و چیزهای جدیدی پیدا میکردم. رفته رفته یاد گرفتم که چگونه زنده بمانم و زندگی کنم. خلاصه پوست کلفت شدم. هنوز هم ناله میکنم اما نه به آن شدت. این وضعیت را بیشتر دوست دارم.
یک روز که از آن روزهای سگی بود و من هم عصبی بودم و داشتم راه میرفتم و با خودم به زمین و زمان فحش میدادم هر چقدر تلاش کردم نشد که از این حالت بیرون بیایم. چند وقت یکبار اینطوری میشدم و کنترلش سخت میشد. دریا هم طوفانی بود و من هم در ساحل رو به دریا ایستاده بودم و فریاد میکشیدم. باد میآمد و امواج دریا بود که به من میخورد. آنقدر فریاد زدم که خسته شدم و دیگر صدایم در نمیآمد. آرام آرام به درختی تکیه دادم. نمیدانم در این شلوغی بطری از کجا آمده بود. حوصلهاش را نداشتم ولی بازش کردم: «لعنت بر همه چیز» انگار حس و حال آن کسی که برای من بطری میفرستد هم با من یکی شده. لعنت بر قضاوتها، لعنت بر گه خوری آدمها، لعنت بر دهانهای همیشه باز، لعنت بر سگهای باز و سنگهای بسته، لعنت به ساده لوحیات و آن دل خرت...»
بطری دوازدهم (November 19, 2014)
چند وقتی است که شروع کردهام به نوشتن کارهایی که دوست دارم تا آخر عمرم انجام بدهم. هر چیزی که به ذهنم میرسد و دوست دارم را بدون در نظر گرفتن بد یا خوب بودنش یا بدون توجه به اینکه آیا امکانات و وقت لازم را دارم یا نه. گیر افتادن در جزیره را هم در نظر نگرفتم. شاید روزی نجات پیدا کردم، هیچ چیز که معلوم نیست. نکتهای که برایم جالب به نظر رسید این بود که چرا همه چیز را با هم میخواهم؟ هر چیزی که فکرش را بکنید در این لیست پیدا میشود. تکلیفم با خودم مشخص نیست...
این روزها هوای جزیره بد نیست. هنوز اندکی گرما را حس میکنم. وای به حال روزهای سرد جزیره که معلوم نیست چه بر سرم میآید. این بار در بطری خبری از نامه نبود. بطری را که باز کردم نمیدانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت، بخندم یا گریه کنم. یک بسته صد دلاری لوله شده داخل بطری بود. آخر اینجا و این زمان این همه پول به چه دردم میخورد؟ این جا با میلیاردها پول هم نمیتوان کاری کرد. در زندگی عادی است که پول همه چیز را تعیین میکند و هر کاری وابسته به آن است. خیلی هم بد نیست، میگذارم باشد تا شاید اگر یک روزی از این جزیره رها شدم بروم سراغ کارهایی که میخواهم بکنم آن موقع تنها چیزی که به کار میآید این پول است...
بطری پایانی (April 7, 2015)
خیلی وقت بود که از بطری خبری نبود. دیگر جزیره هم جزیره سابق نبود. همه چیزش بهم ریخته بود. آلوده و کثیف. دیگر نمیشد حتی رفت لب دریا از بس همه چیز بهم ریخته بود. طوفان و زلزله و سیل همزمان با هم بر سر جزیره میآمد. نمیدانستم چه کار کنم. آخرین بار یادم نمیآید که کی اینگونه شده بود. تقربیا در این چند وقت اخیر هر شب کابوس میدیدم. کابوسها از آن جایی بدتر شد که یه بطری پیدا کردم که انگار مدت طولانی بود برایم آمده بود. نمیدانم چرا تا حالا پیدایش نکرده بودم. یک جمله هم بیشتر نداشت. «دارم رهات میکنم» از وقتی که خواندمش دائم به یک جا خیره شدم. هنوز هم میخواهم بجنگم ولی نمیدانم دیگر در این جزیره میشود جنگید یا نه. درختها را کندم و بریدم و چیزی درست کردم که بشود انداختش روی آب. نمیدانم تا چه حد محکم. تا چه حد میتواند من را جلو ببرد. ولی من هم باید رها شوم. شاید یک روز خوب و یک جای خوب با هم رها شدیم. تمام.
امروز باز به بهانهای به تغییر فکر میکردم. به اینکه چه شد که این همه عوض شدم. روزی بود که یک آدمی، یک اتفاقی، یک موضوعی آنقدر برایم مهم بود که کلی وقت و انرژی و هزینه میگذاشتم و شاید هدفی را هم دنبال میکردم. روزی بود که دغدغههایی داشتم که آنقدر با آنها درگیر بودم که حتی زندگی عادیام را هم تحتالشعاع خود قرار داده بود. روزی بود که به دنبال مسائلی میرفتم که امروز برایم یا حل شدهاند، یا عادی یا بیاهمیت.
نمیدانم این حجم تغییر و عوض شدن از کجا شروع شد. نمیدانم این میزان از عوض شدن از چه زمانی شروع شد. اما میدانم که این اتفاق ترسناک است. نه این که بد یا خوب باشد. نمیدانم. نمیخواهم که قضاوت کنم و نگاهی هنجاری به آن داشته باشم ولی میدانم که این اتفاق ترسناک است. شاید بعدها نسبت به این تغییر احساس رضایت داشته باشم. اما وقتی با این واقعیت روبرو میشوم که دیروز شکل دیگری بودم و امروز شکل دیگری و فردا هم قطعا شکلهای مختلفی را تجربه خواهم کرد، برایم ترسناک جلوه میکند. از آن ترسناکتر این است که نمیدانم که فردا قرار است چه شکلی شوم.
بعضی وقتها با چیزهایی روبرو می شویم که مانند یک سیلیِ ناگهانی بر وجودت مینشیند. هم درد دارد هم بغض. درد و بغضی که باید قوی باشی و با آنها روبرو شوی. من با روبرو شدن با این مسائل و پذیرش آنها خیلی وقت است که کنار آمدهام و فکر میکنم که همین موضوع سرِ پا نگاهم داشته است. اما از آن ترس دارم که 10 یا 20 یا نمیدانم چند سال دیگر هم این سیلی را بخورم. اما این بار این سیلی از جانب واقعیت نباشد. در 40 سالگی از «حسرت» سیلی خوردن خیلی درد دارد.
(بخش دوم)
4- آموزههای سیاسی تاریخی
ماکیاولی خود را از پیش داوریهای اخلاقی قرون وسطایی درباره رفتار سیاسی رها کرد و با جسارتی یگانه به واقعیات رفتار و زندگی سیاسی نگریست و آنچه را برای نگاهداشت قدرت لازم است با چشم باز دید و بدون ترس و ریاکاری بازگفته است. اندیشمندان عصر جدید، ماکیاولی را نخستین کاوشگر ماهیت قدرت و پیشرو اندیشه علمی در این زمینه میشناسند. او به جای نگریستن بر صحنه سیاست، به کاوش در اعماق آن پرداخت و پرده از نهان کاری سیاسی کنار زد.
سیاست، قدرت، دولت
ماکیاولی نخستین متفکری است که با تعیین مفهوم سیاست به منزله عملکرد استراتژی قدرت، راه را برای نظریه سیاسی مدرن میگشاید. بررسی آثار او این نکته را نشان میدهد که باید مفهوم سیاست را در رابطه با مفهوم قدرت و دولت مشخص کرد. به نظر ماکیاولی سیاست به مثابه نظام اعمال قدرت دولت است و قدرت همانند محرک اصلی بکار انداختن و فعالیت نهادهای دولتی تجلی مینماید. بعضیها حتی معتقدند که تفکرات ماکیاولی بیشتر به فن سیاست مربوط میشود و نه به بررسی یک نظریه خاص سیاسی. آنها فعالیت سیاسی در اندیشه ماکیاولی را عبارت از سازمان دادن به مجموعه پیکر جامعه از راه اداره دولت میدانند.
بر اساس اندیشههای ماکیاولی، سیاست شبیه به قماری است که هر یک از بازی کنندگان تلاش میکند بر دیگری پیروز شود. سیاست فعالیتی است مخصوص انسان و چون انسانها کامل نیستند نمیتوان سیاست را همچون فعالیت «کمال یافته» بر شمرد. به همین صورت مساله دولت کمال یافته نیز قابل طرح نیست. فایده سیاست، ایجاد و حفظ و یکپارچگی نظامی- سیاسی است و دولت یکی از عوامل تشکیل دهنده جامعه به حساب میآید. ماکیاولی نیز به دنبال مشخص کردن ماهیت کلی دولت بود نه یافتن بهترین دولت. او کوشید تا سیاست را از امر قدسی محدود کند تا در چارچوب اجتماع تا آنجا که میشود، واقعیت امور سیاسی را روشن سازد.
اما به صورت کلی ما در شهریار و گفتارها با یک مساله روبرو هستیم که از دو دیدگاه مختلف بیان شده است. در این دو کتاب تحقق یک نظریه را میبینیم و آن نظریه دولت است. ماکیاولی نظریه قدرت را در رابطه با اعمال آن از جانب دولت طرح میکند و هر بار که از قدرت سخن میگوید، منظور اعمال قدرت بوسیله دولت است. جامعه براساس حقوق انسانی و نه حقوق فرا اجتماعی بنا میگردد. در نتیجه راه یافتن مفهوم حقوق انسانی در واقعیات سیاسی، بلافاصله مفهوم تاسیس دولت نیز طرح میشود. تاسیس یک دولت یعنی به وجود آوردن شرایط لازم برای اعمال قدرت.
نکتهای که ماکیاولی بر آن تاکید میکند نقش فرد به عنوان حاکم است. قدرت سیاسی به عقیده او در ذات دولت نیست بلکه از رابطه میان اقتدار شخص سیاستگزار و نهادهای اجتماعی منبعث میگردد. ساختار دولت بوسیله فعالیت سیاسی «بنیانگزار- قانونگزار» محدود میگردد و بقای دولت به اقدامات و اعمال سیاسی وقفهناپذیر حاکم وابسته است. وجود دولت را فقط از طریق اقتدار حاکم میتوان احساس کرد. به تعبیر دیگر دولت قلمرویی است که در آن، قدرت کسانی که بر مردم حکومت میکنند، اعمال میشود. همچنین میتوان گفت دولت یعنی مبدل شدن قدرت، به صورت یک نهاد به منظور حفظ آن. هر قدرتی هنگامی مشروع است که ثبات داشته باشد و وظیفه دولت نیز آن است که مراقب تعادل اعضای پیکر سیاسی باشد.
از اینجاست که مفاهیمی مثل بخت و لیاقت و انواع حکومت و دین و نظامی گری و آموزههای دیگر ماکیاولی به اندیشه او ورود پیدا میکنند و ملموستر میشوند.
بخت و اقبال (Fortuna) لیاقت و فضیلت (Virtu)
این دو مفهوم در اندیشه ماکیاولی در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. بخت نیرویی سطح پایین، پیش بینی نشدنی و غالبا مقاومت ناپذیر که از بیرون بر سرنوشت انسانها تاثیر میگذارد، است و در مقابل ویرتو به نیرویی که انسان را قادر به دست گرفتن زمام سرنوشت میسازد و هر چه قدر که بیشتر باشد، اثرگذاری بیشتری نیز دارد، گفته میشود. خیلی از انسانها در دوران مختلف معتقدند که امور انسانی تحت اتکای خداوند و بخت است و نمیتوان آن را دگرگون کرد. اما ماکیاولی خاطر نشان میکند، هر چند که این نیرو در زندگی ما تاثیرگذار است، اما انسان میتواند با نیروی اراده خود به آن بتازد و آن را تحت کنترل خود قرار دهد. (ب. فاستر، 1370، 478-481)
لیاقت و فضیلت در اندیشه ماکیاولی با آن تصوری که وی از هدفهای انسانی دارد، کاملا بهم پیوسته است. او اهداف انسان را تحصیل موفقیت، قدرت و شهرت میداند و طبیعتا فضیلت انسان عبارت از خواصی است که شایستگی بدست آوردن این چیزها را به او میبخشد. تصور ذهنی ما و ماکیاولی این است که فضیلت معرف خواصی است که وجودشان در انسان، او را به انسانی خوب مبدل میسازد. اما نکته اختلاف آنجایی است که خوبی در ذهن ما و ماکیاولی تعاریف جداگانهای دارد.
در اذهان بسیاری از انسانها خوب بودن به این معنی است که اصولی وجود دارد و اگر انسانی براساس آن اصول عمل کند میتوان او را دارای فضیلت دانست و گفت که انسان خوبی است. مانند اطاعت از قانون و وفای به عهد و ... . اما ماکیاولی رفتار انسانی را با ملاکی متفاوت ارزیابی میکند و فضیلت از منظر او در شایستگی و توانایی فرد برای بدست آوردن شهرت و قدرت است.
فلسفه کلاسیک، فضیلت محور و اخلاقی و ... است ولی از ماکیاولی این مباحث از سیاست جدا میشود. شاید بتوان گفت که فلسفه کلاسیک بر شانس و بخت و fortuna استوار بوده و ماکیاولی با طرح ویرتو با آن مقابله میکند.
به اعتقاد او معماران حقیقی قدرت کسانی هستند که قدرت خود را تنها بر پایه لیاقت استوار میکنند نه با تکیه بر بخت و اقبال. ماکیاولی در این راستا به افرادی مثل موسی، کوروش، رمولوس و تسئوس اشاره میکند. این افراد کیاست سیاسی و لیاقت نظامی قدرت را بنیان نهادند و حفظ کردند. زادگاه و موضوع سقوط هر قدرت را باید در کشاکش میان لیاقت و اقبال جست.
حکومت
اگر بخواهیم به سراغ بحث حکومت در اندیشه ماکیاولی برویم باید این نکته را مد نظر داشته باشیم که او در شهریار از پادشاهی و در گفتارها در مورد جمهوری صحبت میکند و به دفاع از آنها میپردازد. ماکیاولی نیز شکلهای حکومت را مانند طبقه بندی کلاسیک ارسطوئی دسته بندی کرد. پادشاهی، آریستوکراسی و پولیتی که نوع فاسد شده آنها به تربیت عبارت است از: تیرانی، الیگارشی و دموکراسی. او یگانه انگیزه طبقه حاکم در هر حکومتی را اعمال کردن اقتدار و یگانه انگیزه توده مردم را در صلح و نظم و آرامش میداند.
ماکیاولی در بحثهای خود حکومت شهریاری را به دو نوع موروثی و نوبنیاد دسته بندی میکند. او معتقد است که شهریاریهای موروثی با اینکه دوره کار راحتتری دارند، چون یک حکومت جا افتاده در اختیار دارند نمیتوانند نیاز کشور به فرمانروا را حل کنند. اما ماکیاولی توصیههایی به این نوع حکومتها دارد. پیوند با گذشته و حفظ سنتها، فراتر نرفتن از حدودی که نیاکانش مقرر کردهاند در کنار مدیریت عاقلانه امور، توصیه او به این نوع از حکومتهاست.
ماکیاولی بدست آوردن و نگاه داشتن حکومتهای شهریاری نوبنیاد را نیز دشوار میداند و معتقد است که به اوضاع و شرایط خاص کشور بستگی دارد. این نوع حکومت نیز به دو نوع شهریاریهای کاملا نوبنیاد و شهریاریهایی که از پیوستن دیگر سرزمینها به شهریاری موروثی ایجاد شدهاند تقسیم میشود.
ضدیت با آریستوکراسی از دیگر نکاتی است که باید در این بخش به آن اشاره داشت. ماکیاولی منشاء اصلی پراکندگی سیاسی- اجتماعی را در آریستوکراسی میدید. او تاکید میکند که در تعامل بین مردم و آریستوکراتها با فرمانروا، مردم بیش از آریستوکراتها به فرمانروا وابسته میشوند. مردم تنها آزادی از سرکوب را میخواهد در حالی که آریستوکراتها بر سر قدرت با شهریار رقابت میکنند.
حال اگر بخواهیم به سراغ جمهوری در آثار ماکیاولی برویم گفتارها به صورت ویژه به این نوع از حکومت پرداخته است. او در تمام این کتاب مساله تاسیس جمهوری و پاسداری از آن را، در رابطه با سازمان دادن پیشرفت و نحوه حکومت کردن در این رژیم طرح میکند. باید توجه داشت که جمهوری در اندیشه ماکیاولی با تعریف شناخته شده از جمهوری متفاوت است. او به جمهوری معتقد بود که مردم داوطلبانه از فرمانروا حمایت و پشتیبانی کنند.
ماکیاولی در گفتارها به دنبال بررسی و تحلیل تاریخ جمهوری رم است و با استفاده از آن میخواهد از شکست و توفیق این نهادها درس گرفته و در کنار استفاده از تجارب و مشاهدات خود، از آنها (تجربه جمهوری رم) برای بنیان نهادن سیاستی نوین که بتواند وحدت و آزادی و نیرومندی ایتالیا را تامین کند، استفاده نماید. آنچه که در جمهوری رم ماکیاولی را تحت تاثیر قرار میدهد قدرت اجرای قوانین، انظباط نظامی، خردمندی قانون گزاری و شهامت مردم است. (جهانبگلو، 1387، 62)
در گفتارها برخلاف شهریار شخصیت تاسیس کننده دولت مورد توجه نیست، بلکه به شخصیت فعالیت کنندگان و کسانی که در شکلگیری و تحقق سیاست نقش مستقیم دارند، توجه مینماید. گفتارها اساسا به بحث درباره امور عامه یعنی در مورد سیاست و قلمرو سیاسی که شهروندان در آن زندگی میکنند و قوانینی که بر آن حاکم است، میپردازد. او بنا و بقای جمهوری را نتیجه رابطه تعادل میان فعالیت شهروند و نیروی قوانین میداند. سلامت هر جمهوری و رهایی آن از فساد، فقط در دستان دولت مردان نیست و بلکه به لیاقت و فضیلت شهروندان نیز بستگی دارد. (جهانبگلو، 1387، 66-69)
او در جایی به تفاوت حکومت جمهوری و سلطنتی میپردازد. ماکیاولی جمهوریها را حکومتهایی آزاد میداند در حالی که حکومتهای سلطنتی اینگونه نیستند. به همین دلیل است که شان و منزلت جمهوریها برتر از کشورهای سلطنتی است. هر چند که عقیده دارد که هر قومیصلاحیت حکومت جمهوری را ندارد و علت آن کم بودن فضیلت و نبود امنیت و وجود هرج و مرج است. (ب. فاستر، 1370، 481-482)
اما در مجموع علت دفاع او از جمهوری این است که بقای همیشگی دولت به پشتیبانی عده زیادی بستگی دارد و برای این پشتیبانی هم تشکیل جمهوری لازم است.
اعمال حاکمان
بخش زیادی از کتاب شهریار، توصیههای نویسنده در مورد اعمال حاکمان است. ماکیاولی در این اثر توصیههای مختلفی را در موضوعات گوناگون خطاب به حاکمان مطرح میکند.
یکی از اصلیترین توصیههای ماکیاولی به فرمانروایان این است که بدانند منشا قدرت آنها در چیست و قدرت بر کدام نیرو تکیه دارد. قبول مردم منشا قدرت فرمانروا است یا خواست آریستوکراتها. او مقبولیت بین مردم را ضروریتر میداند چون خواستههای آنان نجیبانهتر است. شهریار به دوستی و اعتماد مردم نیاز دارد تا با خطرات و دشمنیها مقابله کند. شهریار برای جلب نظر مردم باید آزاد منشی پیشه کند تا به این صفت شهره شود. بدون آنکه افراط کند. برای رسیدن به این جایگاه باید به مردم احترام گذاشت زیرا تنهای چیزی که مردم میخواهند این است که تحت زور نباشند و به اموال و دارایی آنها تعرض نشود و مالیات زیاد پرداخت نکنند. ماکیاولی همواره بر جلب اعتماد و وفاداری مردم تاکید داشت چون معتقد بود در دوران جنگ است که میتوان از این ویژگی استفاده کرد.
تمثیل شیر و روباه یکی از معروفترین تمثیلها در اندیشه سیاسی است که از ماکیاولی گرفته شده است. او به فرمانروا توصیه میکند که حیلهگری روباه و زور شیر را توامان داشته باشد، زیرا باعث میشود که از هر حیث نیرومند شود. این گفته به این علت است که انسان زمانی تن به قدرت میدهد که ظاهر را ببیند. یعنی منطق ظاهر است که پایه و مبنای داوری قرار میگیرد. به صورت کلی جوهر و ماهیت سیاست این است که نمود ظاهری داشته باشد. چیزی که باید به آن توجه شود این است که حتی در صورتی که ضعف در قدرت وجود داشته باشد باید به گونهای عمل کرد که قدرتمند جلوه داده شود.
توصیه به پیمانشکنی، دیگر توصیه ماکیاولی است. به علت اینکه پیمانشکنی و بد عهدی در سرشت بد انسانها وجود دارد، شهریاران به همین علت میتوانند دست به پیمان شکنی بزنند. شهریار زیرک نیز همیشه میتواند دست به پیمان شکنی بزند و بهانه قابل قبولی داشته باشد. به شرط آنکه هدف او در پیمانشکنی تامین حقوق دولت باشد. همچنین نباید آشکارا این کار را بکند و باید ریاکار بزرگی باشد.
بزرگترین مسئولیت فرمانروا حفظ یکپارچگی و یگانگی دولت است. او معتقد است که فرمانروایانی که درصدد ایجاد جامعه مشترک المنافع کامل و زندگی آرمانی هستند، وقت تلف میکنند و در معرض خطر قرار دارند. ماکیاولی رابطه فرمانروا با مردم را مانند رابطه پدر و فرزندان میداند. پدر برای انسجام و مدیریت بهتر باید به استواری عمل کند. به همین علت معتقد است که شهریار نباید مهربان باشد زیرا این خصلت به سستی و آسانگیری تعبیر میشود و نتیجهای جز هرج و مرج نخواهد داشت.
فرمانروایان ترجیح میدهند که مردم بیشتر آنها را دوست بدارند تا از آنها بترسند اما به عقیده ماکیاولی ترس اهمیت بیشتری دارد و بهتر است مردم بیشتر بترسند تا بیشتر دوست بدارند. انسانها از آزردن کسی که دوست دارند باکی ندارند اما از آزردن کسی که از او بترسند پروا میکنند. اما توامان این توصیه را هم مطرح میکند که فرمانروا باید مراقب باشد که این ترس به نفرت ختم نشود، زیرا نفرت اساس پشتیبانی مردم را ضعیف خواهد کرد.
یکی از توصیههای او در مورد استفاده از خشونت است. ماکیاولی در موارد مورد نیاز برای تغییر جامعه خشونت را توصیه میکند. به عقیده او برای تغییر جامعه باید به خشونت عمل کرد و پشتکار در این امر است که فرمانروا را کامیاب میکند. اما در این شرایط نیز خاطرنشان میکند که کاربرد خشونت و روشهایی از این دست بنیاد استواری به وجود نمیآورد و موفقیت دراز مدت به مهارت شهریار بستگی دارد. او در استفاده از خشونت نیز هوشمندی را شرط میداند که در صورت لزوم باید با هوشمندی به صورت کامل، یکباره و در مدت کوتاه این کار انجام شود زیرا تداوم حکمرانی وحشت و خشونت به شکست هدفهای فرمانروا میانجامد.
دیگر توصیه ماکیاولی به حاکمان توجه به اموال و داراییهای مردم است. او این مساله را مطرح میکند که مردم فرمانروای خسیس و محاسبهگر را نسبت به فرمانروای مهربان و بخشنده ترجیح میدهند. زیرا هر چند که از خست او ناراضی میشوند اما در نهایت این خصلت را به خاطر آنکه نسبت به داراییهایشان هوشیاری و مراقبت میبینند، قدردانی میکنند. او در جایی دیگر توصیه میکند که فرمانروا باید به اموال و ناموس اتباع خود احترام بگذارد. در جایی شاید مجبور باشد کسی را بکشد، اما در دست درازی به مالکیت و دارایی دیگران باید خودداری کند چون مردم مرگ پدر را آسانتر از از دست رفتن اموال فراموش میکنند.
دین
یکی دیگر از بخشهای مهم اندیشه ماکیاولی بحث دین است. همانطور که قبلا هم اشارهای داشتیم او هدفمندی الهی را از تشکیلات دولتی میزداید و هیچ گونه عناصر تفکری فرازمینی را وارد بحثهای خود نمیکند و تکیهاش بر روی امر واقع است. اما نباید این تصور ایجاد شود که ماکیاولی چون به روش گذشتگان حمله کرد و آنها را بیفایده دانست، پس با دین هم مشکل دارد.
در قبل از دوران ماکیاول به علت سیطره اندیشه توماس آکوئیناس، دو نوع قانون یعنی قانون انسانی برای مسائل مادی و رفاه و ... و قانون یزدانی برای مسائل معنوی و الهیاتی و .... وجود داشت. حاکم و کلیسا دو رکن این دو قانون بودند. دولت و کلیسا جدای از هم فعالیت میکردند ولی چون هدف، رسیدن به امور معنوی و دینی بود قدرت اولیای مذهبی بیشتر از زمامداران سیاسی بود.
ماکیاولی به این دو نوع قانون معتقد نیست و حتی برتری مذهب نسبت به دولت را رد میکند و همچنین وجود مستقل مذهب از دولت را منکر میشود. در اینجا باید این سوال را مطرح کرد که هدف انسانها در زندگی به عقیده ماکیاولی چیست؟ او هدف انسان را رسیدن به هدفی فوق طبیعت و آسمانی نمیداند و ارزشهای مورد نظر انسان را بیشتر دنیوی میبیند. عظمت، قدرت و شهرت مواردی است که ماکیاولی از آنها تحت عنوان ارزشهای مورد نظر انسان یاد میکند. (ب. فاستر، 1370، 465-469)
پس اگر انسان آنگونه که ماکیاولی فکر میکند هدفی فوق الطبیعه ندارد، در آن صورت برای قانون الهی هم، محلی برای انجام وظیفه نمیماند. نهاد مذهب در داخل دولت است و چیزی بالاتر یا مستقل از دولت نیست. اما تمام این نکاتی که گفته شد به معنای تحقیر مذهب در اندیشه ماکیاولی نیست، بلکه او همواره بر نفش مذهب تاکید داشته است. ماکیاولی در بخشی از گفتارها میگوید: «در جایی که مذهب نیرومند باشد به آسانی میتوان ارتش و انظباط را به مردمان شناساند، ولی در جایی که ارتش هست و مذهب نیست، شناساندن مذهب به لامذهبان کاری است بس دشوار.» (نقل شده در: ب. فاستر، 1370، 468)
ماکیاولی در گفتارها به اخلاق مسیحی انتقاداتی را وارد میکند. او بر این باور است که اخلاق مسیحی موجب میشود که افراد به مسئولیتهای اجتماعی خود بیاعتنا گردند. او در این انتقادات تلاش میکند که مفهوم بشردوستی را جانشین مفهوم کنارهجوئی نماید. به عقیده ماکیاولی علت ترقی و تعالی دولتها کناره جوئی نیست بلکه به نیروی آفرینندگی آنها بستگی دارد. با کنارهگیری نمیتوان به تاسیس دولت و ایجاد قوانین توفیق یافت. پس سیاست کار مردم است نه خدایان. (جهانبگلو، 1387، 63)
تاکید ماکیاولی بر نقش مذهب بیشتر جنبه اجتماعی مذهب را مدنظر دارد. او مذهب را عامل ثبات دولت و اجتماع میداند و معتقد است که مذهب وفاداری و یگانگی را بیشتر میکند و از حکومت جدائی ناپذیر است. ماکیاولی به حقیقت و رستگاری علاقهای ندارد و دینی را خوب میداند که از دولت پشتیبانی کند و به هدفهای آن کمک نماید. علت اصلی ضدیت او با دستگاه پاپ و کلیسا هم این بود که آنها را مانع وحدت و یگانگی میدانست. (عالم، 1391، 52)
برخلاف عقاید سیاسی گذشته مانند سنت آگوستین که مذهب را هدف فعالیت سیاسی میدانستند، ماکیاولی معتقد بود که سیاست باید هدف و غایت فعالیتهای مذهبی باشد. او جزو اولین متفکرانی است که در دوران جدید به مذهب به مثابه وسیلهای برای اهداف سیاسی نگاه میکند. او به دنبال تغییر در رابطه انسان و مذهب است و براین باور است که مذهب باید در ایجاد جامعهای خوشبخت به انسان کمک کند. او مذهب را به علت ایجاد یکپارچگی جامعه و ثبات دولت محترم میشمارد. به عقیده ماکیاولی تا زمانی که ایمان به خداوند تعیین کننده منطق فعالیت مشترک انسانهاست (ترس از خداوند کارایی بیشتری نسبت به ترس از شهریار دارد)، در فن سیاست نباید به مذهب بهای کمی داد. (جهانبگلو، 1387، 64-65)
در مجموع ماکیاولی نگاهی ابزاری به دین دارد و از آنجایی که آن را عامل ثبات اجتماعی و تحکیم قدرت دولت میداند، همواره جدی گرفتن آن را به حاکمان توصیه میکند.
نظامیگری
داشتن قوای نظامی قوی در آثار ماکیاولی همواره مورد تاکید قرار گرفته است. او دو چیز را برای حفظ قدرت دولت فارغ از آنکه نوع حکومت آن چیست و روش فرمانروا در بدست آوردن قدرت چه بوده است، مهم میدانست. قوانین خوب و ارتش خوب.
ماکیاولی تاکید میکند که بی سلاح خوب، قانون خوب نمیتواند وجود داشته باشد. تاکید زیاد او بر این موضوع نشات گرفته از بی ثباتی ایتالیای آن دوران به علت نبود ارتش منسجم است. تاکید ماکیاولی بر نظامیگری با تاکید بر ارتش ملی تکمیل میشود. وی معتقد است که نیروهای نظامی باید از شهروند- سربازان تشکیل شوند و ارتش خوب، ارتش ملی است. او به شدت با نیروهای مزدور نظامی مخالفت میکند، چون بر این باور بود که آنهایی که به خاطر پول میجنگند، عزت و شرف ندارند. همچنین به کار گرفتن نیروهای کمکی که از طرف یک حاکم دیگر را تایید نمیکند چون فقط به آن حاکم وفادارند. ماکیاولی بهترین وظیفه فرمانروا را تشکیل ارتشی توانمند و کارآمد میداند و خاطرنشان میکند که باید به آموزش سربازان توجه کرد و آنها باید از هر دو نوع آموزش نظامی و روانشناختی بهره مند شوند و همچنین در زمان صلح برای جنگ آمادگی کسب کنند. (عالم، 1391، 39-40)
2- جمع بندی
اندیشه سیاسی دوران جدید روح خود را مدیون ماکیاولی است. همانطوری که اشترائوس میگوید: کریستف کلمب قارهای جدیدی را کشف کرد، ماکیاولی قاره جدیدی را در فلسفه سیاسی ایجاد کرد. متفکران بعد از او بنای اندیشه خود را بر مفاهیمی که ماکیاولی در آثارش مطرح کرده بود، بنا نهادند و تا به امروز نیز اندیشه او محل بحث محافل علمی و دانشگاهی است.
اگر بخواهیم نکات مطرح شده در این مقاله را جمع بندی کنیم باید به چند محور اشاره کرد. قبل از هر چیز باید محیط سیاسی و اجتماعی آن دوران ایتالیا را مورد بررسی قرار داد و در این مقاله نیز تلاش شد در فرصتی که بود به نکات اصلی آن اشاره شود. تجربههای شخصی ماکیاولی نکته دیگری است که نباید از آن غافل ماند چون در فهم اندیشه او تاثیر زیادی دارد. بعد از بررسی این دو موضوع به سراغ روش ماکیاولی در بررسی پدیدههای سیاسی و اجتماعی باید رفت. واقع بینی و این جهانی کردن مسائل سیاسی و تاکید بر تاریخ از ویژگیهای روش ماکیاولی است.
طبع انسان از منظر ماکیاولی در کنار شرایط محیطی او از جمله عواملی است که بر اندیشه سیاسیاش موثر بوده است. نگاه بدبینانه به طبع انسان یکی از پایههای اندیشه او را میسازد که در ادامه مسائلی از جمله نگاه به حکومتها، توصیه به حاکمان و ... را متاثر کرده است.
اما نکته مهم در اندیشه او پایهریزی مفهوم سیاست واقعی است. توجه به امر واقع و پرهیز از آرمانگرایی در دنیای امروز از نتایج آثار ماکیاولی است. تاکید بر قدرت از جمله مسائلی است که بر سیاست داخلی و بین الملل در دوران بعد از او قابل مشاهده است. اندیشه ماکیاولی به عنوان پدر علم سیاست در دوران جدید و بنیانگذار اندیشه سیاسی این دوران، جای بحث بسیار زیادی را میطلبد و تلاش این مقاله این بود که با نگاهی گذرا به اندیشه این متفکر بزرگ، به نکات مهم آثارش بپردازد.
منابع
- اسپرینگز، توماس؛ فهم نظریههای سیاسی، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران: موسسه انتشارات آگاه، چاپ دوم، 1370.
- ب. فاستر، مایکل؛ خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه جواد شیخالاسلامی، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، 1370.
- بارنز و بکر؛ تاریخ اندیشه اجتماعی، ترجمه جواد یوسفیان و علی اصغر مجیدی، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1370.
- جهانبگلو، رامین؛ ماکیاولی و اندیشه رنسانس، تهران: نشر مرکز، چاپ چهارم، 1387.
- عالم، عبدالرحمن؛ تاریخ فلسفه سیاسی غرب (عصر جدید و سده نوزدهم)، تهران: وزارت امور خارجه، اداره نشر، چاپ پانزدهم، 1391
- ماکیاولی، نیکولو؛ گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1388.
- ماکیاولی، نیکولو؛ شهریار، ترجمه محمود محمود، تهران: موسسه انتشارات نگاه، چاپ اول، 1389.
(بخش اول)
«هیچکس راستای تکامل سیاسی را که در سراسر اروپا صورت میگرفت به روشنی او ندید. هیچکس بهتر از او کهنگی نهادهایی را که در حال نابودی یا پذیرش کامل بودند، نقشی را که آن نیروی آشکار بازی میکرد ندید، هیچکس در آن دوره حس در حال آغاز وحدت ملی را که این نیرو به طور مبهم بر آن مبتنی بود بیش از او ستایش نکرد. هیچکس از فساد اخلاقی و سیاسی که با پوسیدگی وفاداریها و پارساییهای کهن سابقه همراه بود بهتر از او آگاه نبود، و باز هم هیچکس، شاید، در مورد یک زندگی اجتماعی سالمتر بیشتر از او احساس دلتنگی شدیدی نکرد. آن نوع دلتنگی که در ذهن او از روم باستان نمونه میگرفت. به یقین هیچ کس ایتالیا را بهتر از ماکیاولی نمیشناخت.» (ژرژ ساباین)
مقدمه
وقتی نام نیکولو ماکیاولی در تاریخ اندیشه سیاسی شنیده میشود واکنشهای مختلفی را مشاهده میکنیم. عدهای شدیدا با او مخالف هستند و حملات زیادی را به اندیشه او وارد میکنند. عده دیگری نیز هستند که شاید در نظر با او مخالفت کنند و حرفهایش را رد کنند، اما در عمل به شکلی ابتذالگونه از منش او پیروی میکنند. گروهی دیگر شیفته اندیشه او هستند و خود را مرید مکتب ماکیاولی میخوانند و گروهی دیگر این متفکر بزرگ را در چارچوب مسائل علمی و اندیشهای، در شرایط محیطی خود ارزیابی میکنند.
در هر صورت از هر زاویهای که به ماکیاولی نگاه کنیم او بنیانگذار اندیشه سیاسی در دوران جدید بوده و تفکرات او تاثیرات زیادی در تاریخ اندیشه سیاسی گذاشته است و تا امروز نیز نام او در تاریخ اندیشه سیاسی به بزرگی یاد میشود. ماکیاولی در 1496 در فلورانس به دنیا آمد و دوران مختلفی را در زندگیاش تجربه کرد. 14 سال در شغل دولتی بود و مسئولیتهای مختلفی را تجربه و به کشورهای مختلفی سفر کرد. او حتی در آن ایتالیای نا آرام آن دوران، زندانی و شکنجه نیز شد. بعد از آزادی از زندان سیاست را رها کرد و در مزرعهای مشغول کارهای کشاورزی و خواندن و نوشتن شد. شهریار و گفتارها دو اثر اصلی او در این دوران نوشته شده است. ماکیاولی در آستانه 60 سالگی در سال 1527 درگذشت اما اندیشهای که او در آن دوران بنیان نهاد، تاثیر زیادی بر متفکران پس از خود گذاشت و تا به امروز نیز زنده است.
1- شرایط سیاسی و اجتماعی زمان ماکیاولی
برای ورود به اندیشه سیاسی ماکیاولی باید قبل از هر چیز نگاهی به شرایطی که ایتالیای آن دوران داشته نگاهی بیاندازیم، زیرا مفاهیم اصلی اندیشه او متاثر وضعیت سیاسی اجتماعی آن دوران و تجربیات شخصی او است. ایتالیا در سالهای پایانی سده پانزدهم ایتالیا از پنج دولت تشکیل شده بود. ناپل، میلان، فلورانس، ونیز و مقر پاپ یا همان روم. ماکیاولی نیز در فلورانس به دنیا آمد.
این پنچ دولت تقریبا در شرایط مشابهی قرار داشتند. همه آنها تقریبا قدرت یکسانی داشتند و از لحاظ اجتماعی سیاسی وضعیت بسامانی را سپری نمیکردند. برای ایجاد وحدت ملی چارهای نبود جز اینکه این پنج دولت با هم متحد شوند و همه میدانستند که زور، تنها راه ایجاد این وحدت است. بزرگترین مانع برای ایجاد یک وحدت در سراسر ایتالیا دولت روم بود که زیر نظر پاپ اداره میشد. پاپ به دنبال آن بود که نظارت خود را به سراسر ایتالیا گسترش دهد ولی دیگر دولتها این را نمیپذیرفتند و پاپ هم چون توانایی و زور کافی برای رسیدن به اهداف خود را نداشت مانع آن میشد که وحدت ایجاد شود و این حالت بیثباتی و عدم وحدت ادامه مییافت.
ماکیاولی در کتاب گفتارها در این باره میگوید: «کلیسا کشور ما را هنوز در حال تجزیه نگاه داشته و مسلما هیچ کشوری نمیتواند هرگز به مرحله وحدت برسد و شاد باشد مگر آنکه کاملا مطیع یک حکومت شود؛ خواه آن حکومت جمهوری باشد یا پادشاهی، چناچه در فرانسه و اسپانیا دیده میشود؛ و تنها سبب و علتی که ایتالیا چنین وضعی نیافته و تابع یک حکومت پادشاهی نیست، کلیساست ... کلیسا نه آن قدر قوی است که بتواند بر سراسر ایتالیا حکومت کند و نه به قدرت دیگری اجازه انجام این کار بزرگ را میدهد و همین نکته سبب شده است ایتالیا هیچگاه نتواند با رهبری یک زمامدار وحدت ایجاد کند و همیشه در بند زنجیره عدهای از شاهزادگان و آریستوکراتها باقی مانده که آن قدر موجب انحطاط و تنزل و تضعیف آن شدهاند که نه تنها صیدی در برابر بربرهای نیرومند قرار گرفت، بلکه در معرض تجاوز هر کسی است که یک روز میل کند به ایتالیا حمله و تجاوز نماید» (نقل شده در: عالم، 1391، 18-19)
هرج و مرج سیاسی اجتماعی از دیگر مسائلی به شمار میآید که ایتالیای آن دوران با آن درگیر بود. کشوری تجزیه شده که به تعداد زیادی سرزمینهای کوچک و بزرگ تقسیم شده و حکومتهای آنها همواره بین جمهوری و استبداد و پادشاهی در حال تغییر بود. حتی برخی از سرزمینها حکومت مستقلی نداشتند و زیر نظر کلیسای کاتولیک اداره میشدند. بی ثباتی شهرها، درگیریهای طبقاتی و فرقهای از دیگر مسائلی بود که در آن دوران مشاهده شده است.
این مشکلات و پراکندگیها و هرج و مرجها دولت شهرها را در مقابل تجاوزات خارجی آسیبپذیر کرده و این موضوع بهانه خوبی برای حمله به ایتالیا بود. آلمان و فرانسه چند بار این کار را انجام دادند. نکته قابل تامل اینجاست که در اکثر موارد درخواست حمله از داخل ایتالیا بود که حکومتها بتوانند مخالفان داخلی خود را کنار بزنند.
ژرژ ساباین در این باره میگوید: «جامعه و سیاست ایتالیا در دوران ماکیاولی بطور ویژه نشان دهنده فرو مردن نهادهای اجتماعی بود. ایتالیای آن روز جامعهای بود که از نظر فکری درخشان، و از نظر هنری آفریننده ... در عین حال قربانی بدترین فساد سیاسی و ورشکستگی اخلاقی بود. نهادهای مدنی سابق از کار افتاده بودند ... شقاوت و جنایت ابزارهای مورد قبول حکومت بود؛ اخلاق خوب و درستکاری، وسواسهای کودکانه مینمودند که انسان عصر روشنگری به ندرت به آنها گوشه چشمی نشان میداد؛ زور و تزویر کلید موفقیت بود؛ هرزگی و فسق و فجور به درجهای بود که به گفتن نمیآید ... دورهای بود که حقیقتا میتوان آن را دوره حرامزادهها و ماجراجویان دانست» (نقل شده در: اسپرینگز، 1370، 67 )
زندگی شخصی ماکیاولی و فراز و فرودهایی که داشت بر اندیشه او تاثیراتی نیز داشته است. او به مدت 14 سال مسئولیتهای دولتی در جمهوری فلورانس داشت و تحولات سیاسی را از نزدیک لمس کرده بود. همچنین در کارنامه او شاهد ماموریتهای دیپلماتیک به کشورهای دیگر نیز هستیم و در این سفرها توانسته بود پویایی روابط قدرتهای بین المللی را مشاهده و بررسی کند. اما بعد ماجرای زندانی شدن و پس از آن آزادی دیگر فرصت پیدا نکرد که فعالیت سیاسی داشته باشد و در خلوت خود مشغول نوشتن شد. شارل بنوا درباره این دوره معتقد است: «همه چیز از دست رفت، اما همه چیز به دست آمد. ماکیاولی مقام خود را از دست داد، ولی ما ماکیاولی را به دست آوردیم». (نقل شده در: عالم، 1391، 28)
به صورت کلی اگر بخواهیم جمع بندی نسبت به شرایط سیاسی اجتماعی آن دوران داشته باشیم باید از هرج و مرج، پراکندگی سیاسی، بهم ریختگی اجتماعی، عدم امنیت و ثبات و ... به عنوان وجه غالب آن دوران یاد کنیم. هیچ انسانی را از محیط سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی خود گریزی نیست و واقعیت این است که محیط چه به صورت آگاهانه یا غیر آن و چه به صورت مستقیم و غیر مستقیم بر اندیشه افراد اثر گذار است و بررسی محیط زندگی متفکران نیز کمک زیادی در فهم اندیشه آنها میکند.
در دوران ماکیاولی پادشاهیهای مقتدری در اکثر کشورهای اروپا ایجاد شده بود. هنری هفتم در انگلستان، لویی یازدهم، شارل هشتم و لویی دوازدهم در فرانسه و فردیناند در اسپانیا. اما ایتالیا هیچ پیشرفتی نداشت و مانند خانهای بود که در درون آن تقسیم بندیهای مختلفی وجود داشت. ماکیاولی از این امر بسیار ناراضی بود و وحدت ملی و اتمام هرج و مرج و بهم ریختگیهای اجتماعی مهمترین دغدغه ماکیاولی به شمار میآمد. ویلیام دانینگ در رابطه با تاثیر محیط اجتماعی سیاسی ماکیاولی بر اندیشه او میگوید: «این فلورانسی درخشان به تمام معنا فرزند زمان خود بود» (نقل شده در: عالم، 1391، 21)
2- روش ماکیاولی
رهیافت ماکیاولی برای فهم مسائل سیاسی بکل واقع بینانه بود. در دوران پیش از او آرمانگرایی و توصیف آرمانشهر یکی از اصلیترین پدیدههایی بود که در تاریخ اندیشه سیاسی دیده میشد؛ ولی او این سنت را تغییر داد و توجه به امر واقع اولویت پیدا کرد. توجه او به واقعبینی تا حدی پیش رفت که این موضوع روح فلسفه سیاسی دوران جدید را تشکیل داد. در سراسر اندیشه ماکیاولی مخالفت با آرمانگرایی و فضیلت محوری دوران کلاسیک و دعوت به واقعبینی دیده میشود. اینجهانی کردن و پایین آوردن سیاست از آسمانها به سطح زندگی مردم دیگر ویژگی روش ماکیاولی است. او تمامی عناصر تفکر فرازمینی را از نظریه خویش بیرون میراند و با رویکردی واقعبینانه قانونمندیهای روند تکامل تاریخی را بدون دخالت اندیشه فرازمینی توضیح میدهد.
ماکیاولی در این باره در فصل پانزدهم شهریار مینویسد: «برآنم که به جای خیالپردازی میباید به واقعیت روی کرد. بسیاری کسان درباره جمهوری و پادشاهیهایی خیالپردازی کردهاند که هرگز در کار نبودهاند. شکاف میان زندگی واقعی و زندگی آرمانی چنان است که هر گاه کسی واقعیت را به آرمان بفروشد به جای پایستن راه نابودی خود را در پیش میگیرد.» (نقل شده در: عالم، 1391، 33)
واقعگرایی سیاسی ماکیاولی از عشق او به ایتالیا جدا نیست، عقاید سیاسی او از تصورات وی سرچشمه نمیگیرد بلکه منشاء آنها واقعیت است. الگوی سیاست منبعث از واقعیت انسانی است. در نوشتههای او چیزی مبنی بر جامعه آرمانی یا آرمانشهر دیده نمیشود. او معتقد است که منطق فعالیت سیاسی، بنابر واقعیت تعیین میشود و از آن نشأت میگیرد. او کاملا با ناکجاآباد و جامعه آرمانی مخالف است و آنچه برای او اهمیت دارد، جامعه سیاسی است که او در آن زندگی میکند و نه وعده خوشبخت شدن در آینده آن هم در ناکجاآبادی آرمانی. (جهانبگلو، 1387، 46-47)
از دیگر ویژگیهای روش ماکیاولی توجه ویژه او به تاریخ است. او میگفت این دانش ابزار فهم ریشه و منبع بیثباتی سیاسی و ابزار پیراستن آن را برای او فراهم آورده است. به عقیده او بررسی گذشته برای دیدن نیازهای حال بسیار مفید است و حتی پیش بینی آینده را هم آسان میکند. تاریخ برای او وسیلهای بود تا در پشتوانه دار کردن نظریات خود از آن استفاده کند. رهیافت او به صورت کلی تاریخی نیست و در واقع رهیافتی است که بر تجربهگرایی شخصی مبتنی است که با روح تاریخ آمیخته شده است. سرچشمه واقعی تفکر او توجهی است که به انسان و وضع حال زمان خود دارد.
ماکیاولی از ملاحظه اوضاع اجتماع خود به استنتاج میپرداخت و برای تایید نتیجهگیری خود، به گرد آوردن شواهد تاریخی دست میزد. (بارنز و بکر، 1370، 349)
به عقیده ماکیاولی چون خواستها و احساسات بشر در طول تاریخ یکسان میماند و به علت همانندی رخدادهای زندگی، انسانها همیشه راه حلهای یکسانی را به کار میبرند و رفتاری یکسانی را همیشه تکرار میکنند. هویت انسان در هر سن و در هر جا یکسان است و تحت تاثیر انگیزههای همانند و با ابزارهای مشابه میخواهد مسائل یکسانی را حل و رفع کند. این موضوع خبر از اهمیت بالای طبع انسان در اندیشه ماکیاولی میدهد.
3- طبع انسان
از منظر ماکیاولی طبع انسان زمینه رفتار سیاسی او است. اساس نظریه سیاسی او بر بدبینی به انسان استوار است. او طبع انسانی را در طول تاریخ یکسان میبیند و صفتهایی نظیر: فزونی طلب، منفعت طلب، فاسد، شریر، ناسپاس، ریاکار، فریبکار، ترسو و سودجو را در مورد انسان و طبع آن به کار میبرد.
ماکیاولی در این باره میگوید: «مردم ناسپاس، متلون و ریاکار هستند و از خطر میپرهیزند و سود جویند. تا زمانی که منافعی به ایشان ارزانی داری، همه از آن تو هستند، خون و مال و زندگی و فرزندان خود را به تو عرضه میکنند، به شرط آنکه تو را به آنها نیازی نباشد ... مردم کسی را که محبوب است بیش از آن کس که مایه ترس است میآزارند. زیرا انسان بد است و چون منفعت او ایجاب کند رشته محبت را میگسلد ... چون مردم طبعا بد هستند و به تو بی وفایی کنند، تو نیز باید به همان شیوه تعهدات خود را نسبت به آنان محترم نداری ... مردم چنان سادهاند و چنان به ضرورت تمکین میکنند که فریبکار هرگز بی فریبخوار نخواهد ماند». (نقل شده در: بارنز و بکر، 1370، 348-352)
بر اساس اندیشههای ماکیاولی در مورد طبع انسان، انسان تحت تاثیر خواهشهای خودخواهانه است و فقط با زور از آن دست بر میدارد. خواستها و آرزوهای انسان همواره بیشتر از تواناییهای آنهاست. از آنچه دارند ناخوشنودند. این میل به داشتن و ترس از دست دادن باعث دشمنی و جنگ و هرج و مرج است و خودخواهی انسان وحدت سیاسی را ناممکن نمیکند و فرمانروای قدرتمند میتواند با زور وحدت ایجاد کند.
انسان هر که باشد در معرض تباهی است و این تباهی ریشههای عمیقی دارد. به عقیده ماکیاولی فرمانروا نیز باید نسبت به طبع بشر آگاهی کامل را داشته باشد زیر انسانها خاماند و شهریار باید آنها را راهنمایی کند تا کار بزرگ ایجاد و نگهداری دولت به خوبی انجام شود.
ماکیاولی معتقد است که رفتار انسان در حالت تنهایی و در میان جمع یکسان نیست «چون یگانه میشوند دلیر و پرخاش جویند، اما پس از آن که هر کس به خطر خود میاندیشد، همه بزدل و ناتوان میگردند» هر نوع جمع انسانی مخصوصا جماعت فعال که چون به هیجان آیند، نیرویی عظیم میشوند، نیازمند رهبرند و کسانی که از وجاهت اجتماعی برخوردارند به آسانی از عهده رهبری جماعات بر میآیند. تقلید مبنای رفتار جماعات است و جماعات همواره مقلد فرمانروایان خویشاند.
به صورت کلی اساس نظریه سیاسی ماکیاولی بر بدبینی نسبت به انسان استوار است. انسانی که در طبیعت خود پلید است و به همین علت نیاز به نظام سیاسی هماهنگ و با ثبات دارد.