چه خوب که جای شما نیستیم
همین الان که شروع به نوشتن این یادداشت کردهام گروهی از کشور ما در مقابل چند کشور که در عرصه سیاست به آنها ابر قدرت میگویند نشستهاند و مشغول گفتگو در مورد یکی از حساسترین پدیدههای سیاسی تاریخ معاصراند. موضوعی که به خاطر اشتباهات خودمان و زیاده خواهی این ابر قدرتها به شدت ما را درگیر کرده است. نمیخواهم در مورد گذشته و اینکه چه کردیم که کار به اینجا رسید و آنها چه کردند حرف بزنم؛ میخواهم در مورد خودم و شما و آن گروهی که به آن اشاره کردم بگویم.
خودمان را جای تعدادی انسان بگذاریم که در بهترین دانشگاههای دنیا درس خواندهاند و تجربه زندگی در کشورهای توسعه یافته را داشتهاند و موقعیتهای شغلی و رفاهی خوبی برایشان فراهم است، ولی امروز مشغول کار دیگری هستند. آنها میتوانستند به جای آنکه امروز خودشان را درگیر فشار و استرس کنند تعطیلات خود را در کنار سواحل یکی از کشورهای توریستی بگذرانند و به تعبیر خودمانی عشق و حال مبسوطی داشته باشند. میتوانستند به جای آنکه از طرفی درگیر پرونده هستهای باشند و از طرف دیگر درگیر تحولات منطقه در کنار خانواده خود تعطیلات را در شمال ایران بگذرانند. میتوانستند به جای نشستن پشت میز مذاکره، روی صندلیهای کنسرت خوانندههای دوست داشتنیمان نشسته باشند.
شاید بگوییم که کسی آنها را مجبور نکرده، شاید بگوییم خیلی احمق هستند که این چند سالی که میتوانند زندگی کنند را به جای آرامش، استرس را انتخاب کردهاند، شاید بگوییم به ما چه که آنها چه میکنند، شاید بگوییم همه آنها مثل هم هستند و چیزی نسیب ما نمیشود و شاید خیلی حرفهای دیگری بگوییم. ولی فرق انسانهای معمولی مثل ما با انسانهایی که میخواهند تاریخ ساز باشند در همین است. در انتخابهایمان. ما از صبج تا شب درگیر نیازهای روزمره خود هستیم و عدهای توانستهاند از این چیزها فراتر روند و کارهایی انجام دهند که اسمشان در تاریخ ثبت شود.
بحث انتخاب کردن یا انتخاب شدن امری است که ما هر روز با آن درگیریم. ما انتخاب میشویم ولی آدم هایی هستند که انتخاب میکنند. ما قاضی نیستیم که قضاوت کنیم که کداممان بهتر عمل میکنیم بحث بر سر این است که انتخاب میکنیم یا انتخاب میشویم. در این مورد خوشحال هستم که انتخاب نمیکنم و جای آنها نیستم. خوشحالم که زندگی و کار و آینده میلیونها آدم در گرو تواناییهای من نیست که شاید با یک اشتباه، نسلی را نابود کنم. بمب اتمی که کشورهای آن طرف مذاکره میترسند ما به آن برسیم آنقدر ترسناک نیست که اشتباه آدمها میتواند مانند بمب اتمی در زندگی ما باشد. آدمهایی که در گذشته جای ظریف و دوستانش بودند برای گروه زیادی از مردم ما نقش بمب اتم را داشتند. با اشتباهات گسترده خود و عدم نگاه و تحلیل درست خود زنی بزرگی در تاریخ کشور ما محسوب می شدند. نمیخواهم بگویم که ظریف یک فرا انسان است و تواناییهای عجیبی دارد ولی او بود که با تواناییها و انتخابهای درستش شرایط دیگری رقم زده است.
تا به حال کسی از یک کشور در حال توسعه نتوانسته است بین دو متحد استراتژیک (آمریکا و اسرائیل) این گونه شکاف ایجاد کند. اعراب تا به امروز آنقدر از یک توافق حتی نصفه و نیمه بین ایران و ابر قدرتها ترس نداشتند ولی او توانست که این کارها را بکند.
نمیخواهم وارد تحلیلهای سیاسی شوم و به بحث اصلی خودم بازگردم. انتخاب کردن چیزی است که از وقتی خودم را پیدا کردم با آن درگیر بودم. برزخی که همیشه با آن درگیر بودم و بین دو یا چند راهیهای مختلف نمیدانستم که کدام را انتخاب کنم و متاسفانه در اغلب موارد روحیه محافظهکاری بر من تسلط پیدا کرد و تقریبا دست به کاری نزدم و در بعضی موارد انتخاب شدم.
همه اینها را گفتم تا با شما صحبت کنم. بله شما آقای ظریف. خیلی خوشحالم که جای شما نیستم. جایی که شما ایستادهاید آنقدر ترسناک است که من و شاید خیلیها مثل من حتی میترسند که آن را تصور کنند. شما با حجم گستردهای از اشتباهات گذشته در مقابل کشورهایی که در این موضوع دست بالا را دارند نشستهاید و تا به امروز اتفاقات خوبی را رقم زدهاید. نمیدانم که نتیجه این ماجرا چه میشود. نام شما در تاریخ در کنار خیلیهای دیگر میماند و امیدوارم که آیندگان برخلاف امروز تاریخ را در کتابخانهها رها نکنند و بخوانند که ظریف و دوستانش در ابتدای سال 94 کارهای مثبتی کردند. ممنونم که انتخاب کردید و نگذاشتید که انتخاب شوید.
آسیب شناسی انقلاب اسلامی
برای اینکه یک پدیده اجتماعی بتواند مسیر خود را به خوبی طی کند و همچنین مشکلات پیش روی را پشت سر بگذارد، باید قبل از هر چیز نقاط قوت و ضعف خود را پیدا کند تا با برنامه ریزی و انسجام و اصلاح نقاط ضعف از مسیر منحرف نشود و با سرعت و کیفیت بهتری اهداف خود را دنبال کند. انقلاب اسلامی یکی از پدیدههای تاثیر گذار در تاریخ کشور ما و همچنین در سطح منطقه و جهان به حساب میآید. انقلابی که به طبع نقاط قوت و ضعف زیادی در پی داشته و ما در این یادداشت به دنبال بررسی آسیبهای این انقلاب هستیم. بررسی نقادانه و آسیب شناسی انقلاب اسلامی طبیعتا به معنای تخریب یا زیر سوال بردن جنبههای مثبت این انقلاب نیست بلکه ما با نقد منصفانه و علمی به دنبال کشف نقاط ضعف این پدیده میگردیم تا بتوانیم در جهت اصلاح امور گام برداریم.
برای اینکه بتوانیم با رویکردی مناسب به سراغ بحث آسیب شناسی انقلاب اسلامی برویم باید با معیاری درست و حساب شده مسایل را بسنجیم. همچنین با بررسی تطبیقی با دوره قبل از انقلاب به روشنتر کردن مباحث کمک کنیم. برای انتخاب معیار سنجش یکی از مناسبترین معیارها، شعارها و آرمانهای اصلی انقلاب اسلامی است که هم جزو مطالبات مردم انقلابی به حساب میآید و همچنین نخبگان انقلابی آنها را جزو وعدههای خود به مردم نیز مطرح میکردند. در کنار این قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و همچنین منافع ملی کشورمان از دیگر نکاتی است که باید به آنها توجه کرد. طبیعتا در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی به دنبال آسیبشناسی این پدیده هستیم و اگر بنا بود خارج از این گفتمان به نقد و بررسی بپردازیم نتایج دیگری حاصل میشد.
اصلیترین شعار و مطالبه مردم ایران در انقلاب سال 57 چیزی نبود جز «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». این شعار را به عنوان محوریترین مطالبه مردم به عنوان معیار بحث خود در رابطه با آسیب شناسی انقلاب اسلامی قرار میدهیم. قبل از ورود به بحث باید به سراغ این نکته رفت که منظور مردم از این چهار واژه استقلال، آزادی، جمهوریت و اسلام در آن دوران چه بود و در واقع چه چیزی را مطالبه میکردند. در همین بین نیز میتوان آسیبهای ایجاد شده را مطرح کرد.
برای تعریف واژه استقلال اگر به سراغ لغت نامهها و دانشنامههای سیاسی برویم سادهترین تعریفی که به دست 111میآید «اداره کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه» است. بغض و کینه مردم ایران از دخالت کشورهای خارجی در امور سیاسی کشور که در دورهای با اعمال فشار برای انتخاب رضا شاه پهلوی به عنوان شاه ایران، در دوره دیگر با اشغال نظامی در شهریور 1320 و همچنین 12 سال بعد با کودتا علیه دولت ملی مصدق و دخالتهای مستقیم و غیر مستقیم در انتخاب نخست وزیران در دوران پهلوی دوم و اعمال فشار در زمینه سیاست گذاریهای مختلف باعث شد که شعار استقلال یکی از اصلیترین مطالبههای مردم در بهمن 57 به حساب بیاید. یکی از دستاوردهای اصلی انقلاب اسلامی این است که علاوه بر اینکه صاحبان قدرت در کشور، قدرت خود را مدیون هیچ کشور دیگری نیستند، دوران پدیدههایی مثل اعمال فشار در تعیین مقامات کشوری یا تاثیر گذاری به صورت مستقیم در سیاست گذاریها به سر آمده است. اما مانند بسیاری از تعاریف در علم سیاست که بر اساس شرایط و مقتضیات زمان نیاز به باز تعریف دارند باید واژه استقلال را هم باز تعریف کرد. امروزه دیگر ابر قدرتها از روشهای قدیمی برای نفوذ و تاثیر گذاری بر کشورهای دیگر در جهت منافع خود فاصله گرفتهاند و با روشهای دیگری به دنبال منافع خود هستند. کشور ما به عنوان یک کشور در حال توسعه در بسیاری از بخشهای صنعتی و کشاورزی وابسته به سایر کشورها است و این موضوع استقلال ما را خدشه دار خواهد کرد. اگر این وابستگی در سطوح بسیار بالا از لحاظ تکنولوژیکی یا مواردی از این دست بود قابل پذیرش بود اما وقتی کشوری مواد غذایی اولیه خود مانند گندم و گوشت را از خارج کشور وارد میکند این موضوع شبهاتی را پیرامون بحث استقلال مطرح میکند.
پیرامون بحث آزادی گروه زیادی بر این باور هستند که مطالبه مردم در انقلاب سال 57 در مورد آزادی چیزی جز آزادی سیاسی نبود. چون در دوران قبل از انقلاب مردم از آزادیهای اجتماعی مرسوم آن دوران برخوردار بودند و اگر مطالبهای تحت عنوان آزادی را مطرح میکردند منظور آنها آزادی سیاسی بود. آزادی سیاسی به این معنا که آزادی انتخابات، آزادی احزاب و تجمعات، آزادی اندیشه و بیان، آزادی رسانهها، از بین رفتن فضای امنیتی و ... در کشور وجود داشته باشد. این نکته را در کلام نخبگان انقلابی و در راس آنها آیت الله خمینی میتوان مشاهده کرد. اعتراضهای گستردهای که به کشتن و زندانی کردن مخالفین در حکومت پهلوی میشد و وعدههایی که به مردم انقلابی در جهت تحقق آزادی سیاسی بعد از پیروزی انقلاب داده شده بود گواهی بر این مدعاست. فضای بسته سیاسی حکومت رضا خان پهلوی در کنار استبداد سیاسی که محمد رضا پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد در ایران ایجاد کرده بودند باعث طرح این مطالبه شد که مردم از فضای استبداد و شخص محوری آن دوران خسته بودند و به دنبال زندگی آزادانه در یک فضای دموکراتیک میگشتند.
اگر بخواهیم در این موضوع به صراحت قضاوتی داشته باشیم، آرمان آزادی به عنوان یکی از اصلیترین مطالبات مردمی در انقلاب سال 57 در طول عملکرد سی و چند ساله جمهوری اسلامی به شدت مظلوم واقع شده است. جدای از اینکه مردم ایران از بعضی آزادیهای اجتماعی که در دوران پهلوی داشتند هم محروم شدند به آن آزادی سیاسی مورد نظر خود نیز به اندازه قابل قبولی نرسیدند. طبیعی است که این امر کاملا نسبی است. در دورههایی از پس از انقلاب شاهد فضایی متکثرانه در جامعه و تضارب آرا و اندیشهها در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی بودهایم ولی در دورههایی نیز فضای امنیتی حاکم بر کشور مانع فعالیت سیاسی سالم شده است. در دورهای انتخابات سالم و آزادی در کشور برگزار شده است و در دورهای با وجود نظارت استصوابی و حضور نهادیهای نظامی و امنیتی در عرصه سیاست و انتخابات این امر با اخلال روبرو شده است. در دورهای شاهد شکوفایی مطبوعات از جناحهای سیاسی مختلف بودیم و همچنین توقیف فلهای مطبوعات را نیز دیدهایم. زمانی دانشگاهها منشا شور و حرکت اجتماعی بودند و اساتید باتجربه و دانشمند فعالیتهای علمی خوبی را انجام میدادند و زمانی دیگر فضای امنیتی و رکود به همراه اخراج و بازنشسته کردن اساتید و ستاره دار کردن ستارهها وجه غالب دانشگاهها بود. مثالهای مختلفی را در زمینه ایجاد احزاب و تجمعات آزاد و برخورد با فعالان سیاسی و اقلیتهای دینی و ... نیز میتوان مطرح کرد که از مجال این نوشتار به دور است.
اگر به سراغ بحث جمهوریت برویم مطالبه اصلی مردم در آن دوران این بود که بتوانند خودشان حاکم بر سرنوشت سیاسی خود باشند و یک شخص یا گروه خاص برای آنها تصمیمگیری نکند. آنها به این امر اعتراض داشتند که شخص شاه در تمام شئون کشورداری دخالت میکند و دیگر به جای اینکه سلطنت کند حکومت میکند و مردم نقشی در اداره کشور ندارند و سلطنت مشروطه معنای خود را از دست داده است. در فلسفه سیاسی، جمهوری در مقابل سلطنت قرار میگیرد و ویژگیهای بارز آن، عدم موروثی بودن حکومت و رای گیری و محدود بودن زمان حکومت است. در بعد از انقلاب با برگزاری انتخاباتهای مختلف در زمینههایی مثل ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و خبرگان و ... به بخش زیادی از این مطالبه پاسخ داده شد اما در کنار این موضوع باید به نکات دیگری نیز توجه کرد. رهبری نظام جمهوری اسلامی به عنوان عامل وحدت بخش و کسی که میتواند در مواقع بحرانی گره بسیاری از مشکلات را باز کند یکی از نقاط قوت انقلاب اسلامی است ولی وقتی تفاسیری ارائه میشود که رهبری را به جای آنکه در کنار مردم و در چارچوب قانون تعریف کند بالاتر از مردم و قانون میبیند آن زمان است که به اصل جمهوریت ضربات شدیدی وارد میشود. محمد رضا پهلوی با تمسک جوییدن از باستانگرایی ایرانی و همچنین در بعضی موارد از نمادهای دینی به دنبال کسب نوعی قداست برای خود و سلطنت بود و اگر امروز نگاهی مقدسمابانه به مقام رهبری در نظام جمهوری اسلامی داشته باشیم باز هم از راه جمهوریت منحرف شدهایم.
وقتی در جامعهای که اکثرا مسلمان هستند مطالبه اسلام خواهی مطرح میشود باید دید که منظور آنها از اسلام چیست و به دنبال چه چیزی از اسلام میگردند که در وضعیت فعلی خود آن را نمیدیدند. حکومت پهلوی با مذهب و مذهبیون میانه خوبی نداشت و حتی با اینکه تلاش میکردند خود را مذهبی نشان دهند و بعضی از روحانیون را به خود جذب کنند اما در نهایت در کنار جریانهای چپ، مذهبیون را نیز جزو مخالفین خود دستهبندی کرده و برای آنها محدودیت ایجاد میکردند و در بسیاری از مواقع شاهد برخوردهای تندی نظیر زندان و تبعید و شکنجه روحانیون و اقشار مذهبی بودیم. پس آرمان اسلام برای مردم به منزله این بود که بتوانند در حکومتی عادلانه که در آن احکام مذهبی رعایت شود و بتوانند آزادانه مراسمهای مذهبی که در دورههایی در زمان حکومت پهلوی با محدودیت روبرو شده بود را برپا کنند و در کنار این با مفاهیم اخلاقی و هادیانه اسلام جامعهای سالم و عادلانهای که در جهت رستگاری حرکت میکند را عملی سازند. در سالهای پس از انقلاب مطالباتی که در زمینه اجرای بعضی احکام اسلام و انجام بعضی فرایض و مراسمات دینی بود به صورت کامل عملی شد اما رفته رفته دولتی که بنا بود دینی عمل کند جای خود را به دینی دولتی داد و در عمل دین به مثابه یک ایدئولوژی مطرح شد و رنگ احکام پررنگتر از اخلاق شد. حتی در مواردی دین به عنوانی سپری در مقابل بعضی ناکارآمدیها و عملکردهای نادرست ضربه گیر افراد شد که ضربات جبران ناپذیری به دین وارد کرد.
نکته دیگری که در ادامه بررسی آسیب شناسانه باید به آن پرداخت جانشینی نگاه ایدئولوژیک به جای نگاه عقلانی است. ایدئولوژی به عنوان پدیدهای مطلق گرا و عام که در بسیاری از موارد به پدیدهها از منظر حق و باطل نگاه میکند دست و پای کنشهای سیاسی و عملگرایانه را میبندد. اگر تدبیر آیت الله خمینی در اتمام جنگ 8 ساله با عراق نبود معلوم نبود که نگاه ایدئولوژیک با شعارهایی نظیر ادامه جنگ تا رفع فتنه از کل عالم چه هزینههایی بر دوش کشور میگذاشت. یا حتی تسخیر سفارت آمریکا در سال 58 با شعارهایی نظیر مبارزه با امپریالیسم نتیجه همین عدم نگاه عقلانی است. امروز نگاه ایدئولوژیک به پرونده هستهای و حیثیتی کردن این مقوله سیاسی است که رفع این مشکل در کشور را به بیش از یک دهه کشانده است. گسترش گفتمان انقلاب اسلامی که با تعبیر صدور انقلاب در اذهان جای گرفته است پدیدهای طبیعی و درست به حساب میآید اما روشهای آن باید مورد بازنگری قرار گیرد که این امر با نگاه ایدئولوژیک دچار اخلال نشود و میتوان با تدابیر سیاسی در جهت تقویت اقتدار کشور در امور داخلی بر روی کشورهای منطقه و جهان تاثیر گذار بود و گفتمان انقلاب اسلامی را از این جهت به جهانیان نشان داد.
حال شاید این پرسش مطرح شود که اگر بخواهیم برای اصلاح این آسیبها راهکاری پیشنهاد بدهیم باید چه روشی را در پیش گرفت. همیشه نقد و نقادی کار آسانی است و در عمل قرار گرفتن و ارائه راهکار کاری بس دشوار. اما به عقیده نگارنده برای حل این آسیبها قبل از هر چیز باید از رویکردهای انقلابی که به دنبال تحولات سریع در مدت زمان کوتاهی است دوری کنیم چون اقدامات احساسی و به دور از بررسیهای عقلانی هزینهها و آسیبهای دو چندانی ایجاد خواهد کرد.
در کنار این بحث باید فهمید که وقتی به سراغ گفتمانی میرویم که وجه غالب آن دینی است باید به زبان خود آن گفتمان صحبت کرد. به عنوان مثال لوتر برای اصلاح حاکمیت کلیسا در دوران قرون وسطی با زبان دینی صحبت کرد و پروتستانتیسم بود که توانست دنیای غرب را از آن وضعیت خارج کند. امروز نیز ما برای اصلاح آسیبهایی که در جریان انقلاب اسلامی ایجاد شده است باید با نگاهی نواندیشانه به سراغ دین برویم تا بتوانیم از مشکلات فارغ آییم و در جهت آرمانهای انقلاب اسلامی حرکت کنیم.
انقلاب اسلامی به عنوان یکی از اصلیترین پدیدههای تاثیر گذار در جامعه جهانی و با طرح گفتمانی ناب قدم به عرصه سیاست گذاشت که به طبع با مرور زمان انحرافاتی در آن ایجاد شد که باید با عزمی ملی و نگاهی عقلانی در جهت اصلاح امور گام برداریم.
«روشنگری چیستِ» کانت و روزگار ما
این روزها معنا و فهم خود و جهان پیرامون سخت ذهن من را به خود درگیر کرده است. شک در همه چیز برای من مانند شنا کردن در دریایی طوفانی است که هر موج آن تو را به این سو و آن سو پرت می کند. وقتی قرار شد به سراغ مقاله «روشنگری چیست» بروم به دنبال این بودم که از این منظر به آن نگاه کنم شاید راه و روشی برای حرکت کردن در مسیر حل این بحران پیدا کنم.
جسارت و شجاعت در به کارگیری فهم به عنوان کلید واژه اصلی بحث روشنگری در این مقاله کانت مطرح شده است. تا آنجایی که او شعار روشنگری را «جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کار گیری!» عنوان میکند. کانت علت عدم به کار گیری این فهم را «کودکی» میداند. کودکی نه به مفهوم طبیعی و جسمی آن بلکه به معنای ترس از به کار گیری فهم و میل به تحت سرپرستی و سلطه دیگری بودن. کانت در بخشی از این مقاله میگوید: «این که بخش بدین بزرگی از انسانها، با آن که دیریست طبیعت آنان را به بلوغ طبیعی رسانده باز به دلخواه تا دم مرگ کودک میمانند و دیگران چنین به سادگی خود را سرپرست ایشان میکنند، علتی جز کاهلی و بزدلی ندارد.»
کانت معتقد است که این حالت کودکی در بخش زیادی از مردم به شکل عادت تبدیل شده و بیرون آمدن از این شرایط برای آنها سخت دشوار است. از طرفی توان و شجاعت بیرون آمدن از این وضعیت را ندارند و از طرف دیگر به آن دلبستگی نیز پیدا کردهاند.
اما کانت معتقد است که روشن شدن ذهن عامه شدنی است و آن زمان اتفاق میافتد که از آزادی برخوردار باشند و روشنگری ناگزیر میشود. البته در جای دیگر مقاله میگوید: «عامه نمیتواند به روشنگری برسد مگر با انقلاب. انقلاب شاید بتواند به خودکامگی فردی و سرکوبگری سودپرستانه یا خودکامه پایان دهد، اما هرگز نمیتواند شیوه اندیشیدن را چنان که باید اصلاح کند؛ برعکس، به جای پیشداوریهای کهنه رشتهای از پیشداوریهای تازه در گردن تودههای اندیشهباخته میافکند.»
کانت در ادامه بحث از آزادی هیچ چیز را به اندازه آن برای روشنگری ضروری نمیداند و آن هم بی زیانترین نوع آزادی یعنی آزادی در به کار بستن خرد خویش در تمامی زمینهها. به عقیده کانت در جامعه از هر طرف پیام خرد مورزید از طرف مامور مالیات و کشیش و ... به گوش میرسد و ما را محدود میکند. او در پاسخ به پرسش کدام محدودیتها جلوی روشنگری را میگیرد و کدام نمیگیرد میگوید: «هرکس باید همواره در به کار بستن خرد خویش به گونهای عمومی آزاد باشد و تنها این [شیوه به کار گرفتن خرد] است که میتواند روشنگری را در میان انسانها به پیش برد؛ اما به کار بستن خصوصی خرد اغلب میتواند سخت محدود شود، بی آن که [این امر] به پیشرفت روشنگری آسیب چندانی برساند. مقصود من از به کار بستن عمومی خرد استفادهای است که هرکس، در مقام دانشمند، در برابر توده کتابخوان از خرد خود میکند. به کار بستن خصوصی خرد، از دیدگاه من استفادهای است که هرکسی حق دارد در سمت مدنی یا اداریای که به او وانهادهاند، از خرد خود بکند. اما برای بسیاری از کارها، که به منافع همگانی مربوط میشود، ساز و کار ویژهای ضروری است؛ ساز و کاری که به موجب آن برخی از اعضای جامعه مدنی جهانی موظف باشند فقط کُنشپذیرانه [Passiv] رفتار کنند تا حکومت ایشان را بر بنیاد یک همرائی ساختگی به سوی غایتهای همگانی رهنمون شود، یا دست کم ایشان را از نابود کردن این غایتها باز دارد. روشن است که اینجا دیگر جای خرد ورزیدن نیست، بل باید فرمان برد.»
کانت با طرح مثال هایی در زمینه اقدامات نظامی و مالیاتی یا مذهبی به دنبال طرح این موضوع است که باید هر کدام از این بخشهای جامعه اصولی داشته باشند و میگوید شهروند جامعه نمیتواند از پرداخت مالیات خود سر باز زند ولی به عنوان یک دانشمند میتواند در عموم مردم بر فرض ناعادلانه بودن آن مالیات اعتراض کند و منافاتی با وظایف شهروندی آن ندارد.
سوالی که در ادامه مقاله مطرح میکند این است که آیا هر کدام از این گروهها(مثلا یک مجمع کلیسایی) نمیتواند تک تک اعضایش را با قید سوگند به محترم شمردن یک اصل ثابت مقید کند و آنان را تحت تسلط و قیمومت ابدی خود قرار دهد؟ کانت پاسخ این سوال را به صراحت میدهد: «من میگویم که چنین کاری محال است. قراردادی که بسته شود تا برای همیشه نوع بشر را از هر روشنایی تازه محروم کند، صاف و ساده باطل است، حتی اگر از سوی برترین قدرت [سیاسی] یا نهادهای قانونگذاری یا در رسمیترین پیمانهای صلح تصویب شده باشد.» او به آیندگان نیز چنین اجازهای را میدهد که اگر در طول تاریخ گروهی دست به چنین کاری زدند آن را رد کنند و براساس اندیشه خود تصمیم بگیرند.
البته کانت میپذیرد که شاید بشود برای دورهای کوتاه و در انتظار برای رسیدن به قانونی بهتر تن به این گونه مسایل داد و آن را پذیرفت و میگوید: «فرد میتواند برای شخص خود، و تازه آن هم فقط برای مدتی، روشنگری آنچه را که باید بداند به عقب بیندازد؛ اما یکسره چشم پوشیدن از آن، حتی اگر فقط برای خودش باشد، تجاوز به حقوق مقدس بشریت و پایمال کردن آنهاست، تا چه رسد به آن که برای آیندگان باشد.»
او حتی به پادشاه هم اجازه ورود به این زمینه را هم نمیدهد و معتقد است پادشاه در آن مواردی که به نظم و نظارت جامعه مربوط میشود باید وارد شود و اجازه دهد مردم به اختیار خود براساس هر آنچه برای رستگاری شان ضروری میدانند عمل کنند.
کانت در انتهای مقاله در پاسخ به این سوال که آیا اکنون در دورانی بسر میبریم که به روشنایی رسیده است؟ گفت:«نه! اما بیگمان در یک دوران روشنگران هستیم. با توجه به وضعیت کنونی چیزها، راه سخت درازی مانده است تا آن که انسانها همگی در وضعیتی باشند یا حتی بتوانند در این وضعیت گذاشته شوند که در امور دینی به درستی و با اطمینان و بدون راهنمایی دیگری به خرد خویش روی آورند.»
در طول زمانی که این مقاله را میخواندم و به آن فکر میکردم سخت درگیر این موضوع بودم که شخص من یا جامعه من بر اساس دیدگاه کانت در چه درجهای از روشنگری قرار دارد؟ به راستی شجاعت و تلاش برای به کار گرفتن خرد و جدا شدن از دوران کودکی کاری بس دشوار است. وقتی از آن عادتها و چیزهایی که برای تو ساخته شده و یا خود ساختهای فاصله میگیری دیگر دنیای پیرامون برایت آن حداقل معنایی که در گذشته داشته است را هم ندارد. دیگر پیدا کردن یک معنای جدید یا بهتر بگویم پیدا کردن خودت برای آدمی که شجاعت و تلاش لازم را ندارد و در کنار آن سخت درگیر نیازهای روزمره است تقریبا غیر ممکن میشود. این حکایت من و بخش زیادی از جامعه پیرامون من است. دنیایی که در آن چیزی جز شک وجود ندارد و همه چیز معنای سابق خود را از دست داده. در این جامعه دیگر کار و تولید و توسعه و پیشرفت نیز بی معنا می شود چون وقتی نتوانی خود و دنیای پیرامونت را بفهمی، معنا کنی و با آن وارد تعامل شوی دیگر این مسایل شبیه به یک شوخی میشود.
بدتر از آن زمانی است که از چندین جهت اجازه خرد ورزی از تو گرفته میشود و طبق گفته کانت محدودیتهای روشنگری آن هم در جهت منفی آن بر جنبه های مثبت غالب میشود و عدم وجود بستر مناسب در کنار موارد گفته شده در سطرهای بالا در کنار هم وضعیت برزخ گونه کنونی ما را رقم میزند.
چرا وبلاگ، چرا دو بینی؟
نوشتن به عنوان یکی از اصلیترین دغدغههای من این روزها به اوج خود رسیده است. ذهنی درگیر و پر از ایده برای نوشتن، برای فردی که نوشتن را دوست دارد و همچنین دغدغه اوست هم خوشایند است و هم از زاویه دیگر آزار دهنده. خوشایند از این جهت که به خود امیدوار میشوی که ذوق و اندیشهات هنوز خشک نشده و آزار دهنده به این علت که هم قلمت قوت لازم را ندارد و هم ترس از این موضوع که در صورت نوشتن نتوانی حق مطلب را به خوبی ادا کنی.
اما این چیزها نمیتواند من را منفعل کند. تمام تلاش خود را برای نوشتن و خوب نوشتن به کار میبندم. نبود بستر مناسب و دانش ناقص هم از جمله عواملی است که من را از نوشتن دور میکند. برای همین به سراغ وبلاگ آمدم تا از فضای سطحی و کم عمق شبکههای اجتماعی که قلم را تنبل و ذهن را کم عمق میکند فاصله بگیرم و بهانهای شود برای خواندن بیشتر و احتمالا جبران ضعف در زمینه دانش.
فضای وبلاگ به شدت برای نوشتن آماده است، هرچند که به اندازه شبکههای اجتماعی دیده نمیشود و بازخورد خوبی از آن نمیشود دریافت کرد. اما از این جهت خوب است که برای خودت مینویسی و دیگر منتظر تایید دیگران نیستی و تلاش میکنی آن گونه که خود میپسندی دست به قلم شوی نه آن گونه دیگران به تو جهت میدهند.
از طرف دیگر فضای وبلاگ نویسی برای من تجربه ای جدید است و این خود عامل محرک و انگیزشی محسوب میشود. برای انتخاب عنوان وبلاگ روزها فکر کردم و به «دو بینی» رسیدم. دو بینی برای من پدیدهای است که از زمانی که یادم میآید همراهم بوده است. در دوران کودکی بر اثر یک حادثه از ناحیه چشم چپ آسیب دیدم و بعد از چند بار عمل کردن به وضعیتی رسید که در این چند سال با آن روبرو هستم. من همه چیز را در جهان دو تا میبینم. به تعبیر پزشکی آن دو بینی دارم. چشم راست پر رنگ و با کیفیت و چشم چپ کم رنگ و بی کیفیت.
همه چیز در دنیا برای من هم کم رنگ است و هم پر رنگ. همه چیز هم کیفیت دارد و هم ندارد. شاید تصورش برای شما که همیشه به صورت عادی دیدهاید سخت باشد اما من سالها است که این گونه میبینم. شاید هم نوشتههایم این گونه شود. شاید از دو ( یا چند) جنبه به مسایل نگاه کردم. شاید نوشتههایم کیفیت خوبی داشته باشد شاید هم نه.
به تعبیری دنیا و پدیدههای آن هم این گونه است. جنبههای خوب و بدش در کنار هم هستند. آدمهای خوب و بد. اتفاقهای خوب و بد. ما هم تلاش میکنیم که پر رنگها را خوب ببینیم و از کنار کم اهمیتها بگذریم. طبعا نوشتههای این وبلاگ با دنیای من تناسباتی دارد. در «دو بینی» تلاش میکنم بخشی از دنیای خودم را در قالب نوشتههایی نشان دهم. نمیدانم چه مدت قرار است عمر کند. نمیدانم چه مدت حوصله نوشتن را دارم یا مشغلههای گوناگون مجال نوشتن را میدهد. فقط این را میدانم که میخواهم بنویسم و این است که «دو بینی» را متولد کرده است و بودنش را به خودم تبریک میگویم.
ادامه مطلب ...