دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

دو بینی

بهانه ای برای نوشتن

جلال

خودم را خیلی به تو مدیون می‌دانم. آن زمان که شروع کردم به خواندن درگیرت شدم. به شدت احساس نزدیکی می‌کردم یا نوشته‌هایت و حرف‌ها و نگاهت. دنیای ما را به واقعی ترین شکل ممکن تصویر می‌کردی و حرف‌هایت هنوز زنده است. با شما هستم آقا جلال! هیچ وقت درگیر بازی‌های به اصطلاح روشنفکری که با تو ضد بودند و هستند نشدم و هیچ وقت هم وارد بازی‌های سیستم که تو را برای خودشان می‌خواستند که آخر نفهمیدم چرا نشدم. آخر تو برای من فراتر از این ماجراهایی. نه که تقدیست کنم نه. برایم عجیبی. آنقدر که انگار حرف‌هایم را می‌زنی.

امروز «سنگی بر گوری» را خواندم. یک نفس. و چه خوب که در این دوره خواندم. اگر آن دوره می‌خواندمش حیف می‌شد. این کتاب نیاز داشت که بزرگ تر شوم و تجربیات زیسته ام بیشتر. لال شده ام. فقط این چند خط را نوشتم تا انفجار ذهنی ام را ذره ذره خالی کنم. همین.

6 آذر 96 ساعت 18:58

نظرات 1 + ارسال نظر
آوا یکشنبه 17 دی 1396 ساعت 09:10

از ششم آذر یک ماه و ده روز گذشته ما هم منتظر نوشته ی جدید شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد