تجربه زیسته: مرگ
ما آدمها را نه تفکراتمان، نه خانوادههایمان و نه جامعهمان نمیسازند. نه اینکه اینها بیتاثیر باشند. قطعا تاثیرگذارند اما ما را «تجربههای زیسته» مان میسازند. هر کسی چیزهای مختلفی را در زندگی تجربه میکند و همانها هستند که او را میسازند. به قول استادی اگر نیچه یک فرزند مریض داشت و آن فرزند در حرم امام رضا شفا پیدا میکرد شاید در تفکراتش تغییراتی میداد.
آدمی که تجربه جنگ، زلزله، حمله تروریستی، بیماری سخت و هزاران اتفاق دیگر را داشته با آدمی که اینها را تجربه نکرده متفاوت است. رسول 22 خرداد 88 یک آدم است و رسول 23 خرداد 88 آدمی دیگر. آدمی که صبح از خواب بلند شود و با جنازه بی جان برادرش مواجه شود همان آدمی نیست که شب قبل خوابیده بود. آدمی که امید داشت که برادرش زنده باشد و در عرض چند دقیقه فهمید همه چیز تمام شده حتی دیگر آن آدم چند لحظه پیش هم نیست. آدمی که خودش پیکر برادرش را جمع و جور میکند دیگر آن آدم دیشب نیست که در اتاق کناری خوابیده بود.
از دست دادنها جزو همین تجربیات زیسته است. فرض کنید یک روز از خواب بلند شوید و ببینید دست چپتان را دیگر ندارید. چه حالی میشوید؟ چه کار میکنید؟ حال فرض کنید بخشی از وجودتان دیگر نیست. بخشی که با آن زندگی کردهاید. حرف زدید. خنده و گریه کردید.
به دست آوردنها و اتفاقات خوشایند و حالهای خوب هم جزو تجربیات زیسته است که ما را میسازند. همیشه همه چیز منفی نیست. ولی چرا تجربیات زیسته سخت، تلخ، ناخوشایند و جانکاه زورشان بیشتر است. چرا وقتی اتفاق خوبی برایمان میافتد به اندازه از دست دادن عزیزی در ما تغییر ایجاد نمیکند. زور زندگی زیاد است و آدم را به حرکت میاندازد. نمیگذارد در آن نقطه بماند. هر چقدر سخت و دشوار ولی راهی جز حرکت نیست. اما چرا همه تجربیات یک آدم در زندگی در کنار هم یک وضعیت متعادل را ایجاد نمیکند و همیشه زور تلخیها بیشتر است.
تجربیات زیسته ما به اندازه سنی که داریم هست؟ برخیها بیشتر از سنشان و برخی کمتر. نمیدانم. خیلی به این چیزها فکر نمیکنم. به چیزهای دیگری فکر میکنم. در خلوتم فکر میکنم که به عنوان کوچکترین فرد یک خانواده باید چند بار دیگر این از دست دادنها را ببینم. در این سیاهیها نوری میشود پیدا کرد؟